دکتر نجفی در گفتوگو با خبرگزاری فارس: میراث تمدنی ایران در برابر تحریف تاریخ غرب
ایرانیها با شمشیر مسلمان نشدند، با آگاهی انتخاب کردند
در روزهایی که بازخوانی تاریخ و هویت ایرانی بیش از همیشه اهمیت یافته و بحثهای مرتبط با فرهنگ و تمدن ملی در برابر تحریفها و نگاههای غربی مطرح است. به همین بهانه خبرنگار خبرگزاری فارس با دکتر موسی نجفی، رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، گفتوگویی انجام داده و نقش تاریخ ایران باستان و پیوند آن با اسلام در شکلگیری هویت امروز ایرانیان را مورد بررسی گذاشته است.
دکتر نجفی در این مصاحبه میگوید: ایرانیان هیچگاه چیزی را با زور نپذیرفتهاند؛ همانگونه که مغولان نتوانستند دین خود را بر ما تحمیل کنند، اسلام نیز با منطق برتر و سنخیت درونی با روح ایرانی پذیرفته شد. در ادامه متن کامل این گفتوگو از نظرتان میگذرد:
میراث تمدنی ایران در برابر تحریف تاریخ غرب
چگونه تاریخ ایران باستان در شکلگیری هویت امروز ایرانیان نقش دارد؟ آیا میان تاریخ ایران باستان و هویت امروز ما پیوندی وجود دارد؟
وقتی از «هویت» سخن میگوییم، بخشی از آن بیتردید در تاریخ گذشته ما شکل گرفته است. به باور من، هویت ایرانی ساختاری سهلایه و طولی دارد. نخست، هویت ۵۵۰ ساله ماست که از عصر صفویه به بعد و بر محور تشیع شکل گرفته؛ دوم، هویت ۹۰۰ سالهای است که از صدر اسلام تا قرن دهم هجری امتداد یافته و سوم، هویت چند هزار سالهای است که به دوران پیش از اسلام بازمیگردد.در دو مقطع تاریخی، ملت ایران در برابر یک انتخاب تمدنی ایستاد: نخست، هنگام عرضه اسلام به ایران که ایرانیان آگاهانه آن را برگزیدند. افسانهای که میگوید ایرانیان با شمشیر عربها مسلمان شدند، سخنی بیپایه است. درست است که جنگهایی درگرفت، اما عربها در پی تحمیل دین خود نبودند. ایرانیان هیچگاه چیزی را با زور نپذیرفتهاند. اگر قرار بود تغییر دین با زور رخ دهد، مغولها که از اعراب قدرتمندتر بودند، باید دین خود را بر ما تحمیل میکردند، در حالی که چنین نشد؛ بنابراین، ایرانیان وقتی با اسلام روبهرو شدند، آن را با آگاهی پذیرفتند.دومین پیچ تاریخی نیز در قرون پیش از دهم هجری رخ داد؛ زمانی که ایرانیان از میان قرائتهای گوناگون اسلامی، آرامآرام به سوی قرائت اهلبیت(ع) یعنی تشیع گرایش پیدا کردند. در هر دو مقطع، میراث تمدنی ایران باستان ـ با عقلانیت، عدالت، مدارا و حکمت دیرینهاش ـ نقشی تعیینکننده داشت. همین سنخیت درونی میان روح ایرانی و روح اسلام و تشیع، سبب پذیرش و درونیسازی آن شد.
در ارتباط با نسبت ایران و امپراتوریهای غربی، از دوران یونان تا روم، همواره نوعی دوگانگی وجود داشته است؛ دو ابرقدرت که جهان آن روز را شکل میدادند. غرب امروزی که خود را وارث تمدن یونانی و رومی میداند، طبیعتاً به بزرگنمایی آن سو پرداخته و در مقابل، تلاش کرده است شکوه ایران را نادیده بگیرد.در حالی که در ایران، قدرتی وجود داشت که تنها نظامی نبود؛ نگاهی به آثار تاریخی چون تختجمشید یا طاقبستان، نشانههای تمدنی است که بر عقل، تدبیر و مدیریت پیشرفته استوار بوده است. در پلکان تختجمشید، حضور نمایندگان ۲۲ ملت نشاندهنده نظام اداری و سیاسی پیچیدهای است که بر اداره آنها نظارت داشته است.در جنگها نیز گاه ما پیروز بودیم و گاه مغلوب؛ غربیها مثلاً نبرد «ماراتن» را که در آن بر ایرانیان غلبه کردند، تا امروز در حافظه تاریخی و حتی المپیک خود حفظ کردهاند. در مقابل، پیروزی شاپور ساسانی بر والرین رومی نماد اقتدار ایران است؛ و طبیعی است که ملتها بخشهای غرورآفرین تاریخ خود را حفظ و به نسلهای بعد منتقل کنند.
به عنوان مثال، در دیدار رئیسجمهور وقت ایران، آقای روحانی، با مقامات ایتالیا، او را در برابر مجسمهای از امپراتور روم که بر اسب نشسته بود قرار دادند. این رفتار از نگاه من نوعی تحقیر بود و رئیسجمهور نباید آن موقعیت را میپذیرفت. این، همان میل غربیها به نمایش برتری تاریخی خود است.ما خود بهعنوان پیروان مکتب اهلبیت، نسبت به خلفای ستمگر و گرایشهای متعصبانه عربیِ آنان نقد جدی داریم. امامان ما، از امام موسی کاظم (ع) در برابر هارون گرفته تا امام رضا (ع) در برابر مأمون عباسی که ظاهراً عالم دوست بود، همواره در برابر ظلم آنان ایستادند. قیام امام حسین (ع) نیز در همین راستا بود؛ بنابراین، گرایش ایرانیان به اهلبیت نه از سر عرب ستیزی، بلکه از سر عدالتخواهی و معنویتجویی بود.
جنبش شعوبیه و مسیر عدالتخواهی تا تفاخر قومی
جنبش شعوبیه چه هدفی داشت و چرا مسیر اولیه آن از عدالتخواهی به تفاخر قومی تغییر یافت؟
جنبش شعوبیه در همین بستر پدید آمد. شهید مطهری نیز دیدگاه مثبتی درباره خاستگاه اولیه این جنبش دارد. این حرکت در آغاز، جنبشی «تصفیه گر» بود که با الهام از آیهی قرآن *«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»* شکل گرفت. شعوبیان میگفتند: عربها خود را برتر میدانند، در حالی که قرآن چنین برتریای را نفی کرده است. آنان در برابر قوانین تبعیضآمیز بنیامیه که ایرانیان را «موالی» و انسان درجه دوم میخواندند، ایستادند. در سپاه مختار، بیشتر نیروها ایرانی بودند، چون مختار به نام اهلبیت قیام کرده بود و ایرانیان در هر حرکت عدالتخواهانهای که در برابر ظلم و تبعیض میایستاد، حضور داشتند.
اما جنبش شعوبیه در ادامه مسیر، از عدالتطلبی به تفاخر قومی گرایید. ابتدا بر برابری انسانها تأکید داشت، اما بعدها برخی از رهبران آن دچار افراط شدند و برتری ایرانیان بر عربها را تبلیغ کردند؛ تا آنجا که حتی با مظاهر اسلامی نیز زاویه پیدا کردند و به انحراف کشیده شدند. همین افراطها بهانهای به دست خلفا داد تا آنها را سرکوب کنند.ایرانیان اما از اساس، اسلام را جدا از نژاد عرب دانستند. همان گونه که امروز غربیها برتری علمی خود را با استعمار و سلطه درمیآمیزند و گمان میبرند چون پیشرفت علمی دارند، حق تسلط بر ملتهای دیگر را نیز دارند، در آن زمان نیز اعراب چنین تصوری از برتری دینی داشتند. ایرانیان با عقلانیت دیرینه خود این مغالطه را نپذیرفتند. همان گونه که امروز نیز ما میان «علم و فناوری غرب» و «رفتار استعماری غرب» تفکیک قائل میشویم، ایرانیان آن روز نیز میان اسلام حقیقی و سلطهجویی خلفا فرق گذاشتند.
عقلانیت و عدالتخواهی؛ پایههای پذیرش اسلام توسط ایرانیان
چگونه میتوان رابطه تاریخی و فرهنگی ایران و اسلام را بهگونهای توضیح داد که دوگانهٔ «ایران و اسلام» که برخی ساختهاند، با واقعیات تاریخی و خدمات متقابل این دو سازگار نباشد؟
در حقیقت، ملت ایران به دلیل عقلانیت، تمدن و روح عدالتخواهیاش، اسلام را پذیرفت چون منطق آن را برتر یافت. روایت است که برخی از بزرگان ایرانی وقتی قرآن را با اوستا مقایسه کردند، گفتند این دو اصلاً قابل مقایسه نیستند. همان گونه که در میان صحابه نیز وقتی امیرالمؤمنین(ع) را با دیگران سنجیدند، سطح و عمق او را بینظیر یافتند. همین روح حقطلب ایرانی سبب شد تا شیعه را، به عنوان ژرفترین شاخه اسلام، برگزیند.اما بزرگترین خطا، دامن زدن به دوگانگی «اسلام و ایران» است؛ دوگانهای که از اساس باطل است و ریشه در تبلیغات مستشرقین و سیاستهای سلسلهٔ منفور پهلوی دارد. ایرانیان اسلام را پذیرفتند، اما هرگز عربزبان نشدند. ما هنوز فارسی سخن میگوییم، هرچند خطمان عربی است؛ خطی که خود ایرانیان در تکامل آن سهم داشتند، چون هدفشان فهم بهتر قرآن بود.این یعنی ایرانیان میان «اسلام» و «عرب» تمایز گذاشتند و اسلام را از قید نژاد عرب جدا کردند. حتی بسیاری از سادات عرب که به ایران آمدند، در این فرهنگ حل شدند، فارسی سخن گفتند و دیگر عربی نمیدانستند. ما خط اسلامی را پذیرفتیم، چون با قرآن پیوند داشت، اما زبان و هویت خود را نگاه داشتیم.
در نگاه امروز نیز همین منطق برقرار است. ما میان علم و تکنولوژی غربی و روح سلطهگر آن تفکیک قائل میشویم. پیشرفت علمی ارزشمند است، اما اگر ابزار ظلم و استعمار شود، مردود است. ایرانیان هیچگاه چنین آمیختگیِ باطلی را نپذیرفتهاند و این همان بلوغ تاریخی و فکری است که از روزگار باستان تا امروز در این سرزمین امتداد یافته است.وقتی وارد بخش ایران باستانِ موزه ملی ایران میشوید، با تاریخ چند هزار ساله و پرشکوهی روبهرو میشوید؛ تاریخی که نشانههای تمدن و فهم عمیق ایرانیان را در خود جای داده است. در میان آثار موزه، چند نماد برای من بسیار قابل توجه است. نخست، احترام ایرانیان به طبیعت و بهویژه حیوانات است. در این تمدن کهن، حقوق حیوانات به رسمیت شناخته میشد و آزار دادن آنها کاری ناپسند بود.همچنین ایرانیان به مردگان خود احترام ویژهای میگذاشتند؛ چراکه ملتی که برای مردگانش حرمت قائل نباشد، به زندهها نیز حرمت نمیگذارد. در میان ملتهای متمدن، حتی آیینهای تدفین و شکل قبرستانها نشان از شأن و حرمت انسان دارد. آثار بهجامانده از ایران باستان، همه پر از نشانههای تمدنی است: ابزارهای فنی، وسایل شکار، آثار مربوط به آتش و پیشرفتهای صنعتی و هنری که سهم ایرانیان را در رشد تمدن بشری نشان میدهد. از همینروست که میتوان گفت ایرانیان از معدود ملتهای مترقی، فرهیخته و چند هزار ساله جهاناند.
نمونه بارز این پیوستگی را میتوان در تندیس شاپور اول دید. اینجا نقطهای است که برخی میخواهند دوگانهای دروغین میان «ایران» و «اسلام» بسازند؛ در حالی که حقیقت، «خدمات متقابل اسلام و ایران» در برابر دشمن خارجی است. این رابطه متقابل را میتوان در سه مقطع تاریخی بررسی کرد.مقطع نخست، همان دوره صدر اسلام است؛ زمانی که اسلام بر ایرانیان تأثیر گذاشت و در مقابل، ایرانیان نیز با ورود به دنیای اسلام، در علوم مختلف از فقه و کلام گرفته تا ادبیات، نحو و علوم تجربی نقش مهمی ایفا کردند. شهید مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بهخوبی این مرحله را شرح داده است.مقطع دوم، دوران صفویان است؛ دورهای که میتوان آن را «خدمات متقابل دوم اسلام و ایران» نامید. در این مقطع، تشیع و ایران درهم تنیدند و از دل آن، چهرههایی بزرگ چون ملاصدرا، شیخ بهایی، میرداماد و علامه مجلسی برخاستند. در عرفان، فلسفه، فقه و کلام، جلوههای این همافزایی کاملاً مشهود است.مقطع سوم، دوران پس از انقلاب اسلامی است؛ دورهای که هر دو مرحله پیشین در حافظه تاریخی ملت ایران احیا شد. در این دوران، ایران با اتکا به هویت اسلامی و ملی خود در برابر سلطهطلبی و زیادهخواهی غرب ایستاد؛ بنابراین بهجای دوگانهٔ ساختگی «ایران و اسلام»، باید از «خدمات متقابل ایران و اسلام در برابر غرب» سخن گفت.
مجسمه شاپور و والرین
تاریخ ایران مملو از قهرمانهای واقعی است. ایران چگونه میتواند از تاریخ خود برای تقویت روحیه همبستگی و انسجام ملی استفاده کند؟
همانگونه که اکنون نمیتوان گفت «تکنولوژی» فقط متعلق به غرب است، هرچند سهم بزرگی در گسترش آن داشتهاند. انحصارگرایی در فرهنگ و دانش، نگرشی نژادپرستانه و برخاسته از تفکر شرقشناسانه است؛ تفکری که میکوشد عظمت و خرد را منحصر در انسان غربی بداند و تاریخ شرق را در حاشیه آن بنویسد.ما این نگاه را نمیپذیریم. شرق، بهویژه ایران، نه در ذیل تمدن غرب که در برابر آن تعریف میشود؛ با پیشینهای که از حکمت، عدالت، ایمان و خِرَد سرشار است. اتفاقاً همین مجسمهٔ شاپور و والرین، نمادی است از ایستادگی تاریخی ایران در برابر غرب؛ تصویری که هنوز نیز میتواند معنا و الهام خود را در روزگار ما بازآفرینی کند.قداست راهپیمایی اربعین امام حسین (ع) و پیوند میلیونی دلها در آن، با نمادهای جعلی و محدود تقدس در میان صهیونیستها قابل مقایسه نیست؛ نه از نظر کیفی و نه کمی. آنان از نظر تاریخی، دینی و تمدنی هیچ نسبتی با ملتهای اصیل ندارند، و همین است که نسبت به ملت ایران و مکتب تشیع دچار عقدهاند. آمریکاییها نیز که فاقد هویت تاریخیاند، از همین کمبود رنج میبرند و طبیعی است که در برابر تمدن ریشهدار ایران، احساس حقارت کنند.
آمریکا ملت نیست؛ فقط شاخه درجه چندم اروپاست
آمریکاییها نه ملتاند و نه ریشه دارند؛ حتی اگر بخواهند برای خود پیشینهای جعلی بسازند، در این کار هم ناتوانند. آنها در واقع شاخهای درجه چندم از اروپاییها هستند که به قارهای تازه آمدهاند و حالا خود را صاحب تمدن میدانند. اگر کل غرب را با ایران مقایسه کنیم، روشن است که ما هیچ کمبودی نداریم. این روایت تاریخی ـ از جمله ماجرای مجسمه شاپور ساسانی و والرین ـ نمادی از پیوند اسلام و ایران است؛ مجموعهای واحد که پس از اسلام، در برابر غرب، دوباره خود را بازیافته است. انقلاب اسلامی در حقیقت تداوم همان تاریخ کهن ایران است؛ تاریخی چند هزار ساله که اکنون میتوانیم آن را بازخوانی، هضم و در نسبت با خویش درک کنیم.ایران، با تکیه بر حافظه تاریخی خود، توانسته مجموعهای منسجم از منطق، قدرت، صلابت، وسعت و اخلاق را در برابر غرب و نظم تکقطبی و مدعی «نظم نوین جهانی» عرضه کند./پایان

نظر شما :