گزارش اولین پیش‌نشست همایش ملی آموزش تفکرمحور زمینه‌ساز تمدن نوین اسلامی با موضوع «فلسفه برای کودکان و نوجوانان»

۱۸ دی ۱۴۰۱ | ۰۹:۰۹ کد : ۲۳۳۸۷ خبر و اطلاعیه گزارش نشست‌ها
تعداد بازدید:۵۴۴
گزارش اولین پیش‌نشست همایش ملی آموزش تفکرمحور زمینه‌ساز تمدن نوین اسلامی با موضوع «فلسفه برای کودکان و نوجوانان»


اولین پیش‌نشست همایش ملی آموزش تفکرمحور زمینه‌ساز تمدن نوین اسلامی با موضوع «فلسفه برای کودکان و نوجوانان زمینه‌ساز تعمق در مضامین حکمت اسلامی» در 16 آبان 1401، با همکاری مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، در تالار فارابی این مؤسسه برگزار شد.

به‌گزارش روابط عمومی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این نشست دو تن از سخنرانان (دکتر هادی وکیلی و دکتر روح‌الله کریمی) از طرف کمیته علمی همایش و دو تن از استادان (حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی و دکتر مرتضی بحرانی) از طرف مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، به ارائه سخنرانی و تبادل آراء پرداختند. عناوین سخنرانی این نشست به ترتیب زیر است:
1- ظرفیت‌های حکمت اسلامی برای آموزش تفکر محور (دکتر هادی وکیلی/ عضو هیأت علمی پژوهشکده فلسفه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
2- فلسفه اسلامی، در پی عبور دادن انسان از دوران کودکی است (حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی/ عضو هیأت علمی پژوهشکده تمدن اسلامی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
3- از جنبش فلسفه برای کودکان برای امتداد و ترویج فلسفه اسلامی به ویژه در بین کودکان و نوجوانان چه می‌توان آموخت؟ (دکتر روح‌الله کریمی/ (عضو هیأت علمی گروه مطالعات فکرپروری برای کودکان و نوجوانان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
4- کَبَف یا سی فور پی (دکتر مرتضی بحرانی/ عضو هیأت علمی گروه مطالعات آینده نگر، مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی)
5- پاسخ دکتر غلامی به نقدها و نظرات استادان:

ظرفیت‌های حکمت اسلامی برای آموزش تفکرمحور
دکتر هادی وکیلی

ملاصدرا در آثار خود به ذکر دو تعریف از حکمت پرداخته است: در تعریف اول می‌گوید: «اعلم أن الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفة حقائق الموجودات على ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن والتقلید بقدر الوسع الإنسانی (الاسفار، ج1، 20)» و در تعریف دوم: «إن شئت قلت نظم العالم نظما عقلیا على حسب الطاقة البشریة لیحصل التشبه بالباری تعالى (همان، 21)». بر مبنای این دو تعریف، حکمت اسلامی دارای ویژگی‌های زیر خواهد بود:
استکمال‌خواهانه (حرکت جوهری و هویت سیال) است، انسان به معنای عام (مرد و زن- کودک و نوجوان، جوان، و پیر) حامل و ورزندة آن است، معرفت‌شناسانه است، حقیقت‌پژوهانه است، واقع‌گرایانه است، برهانی است نه ظنی یا تقلیدی، تابع قدرت و وسع است، آرمان‌خواهانه نیست، پرسش‌گرانه نیست (توصیفی است نه توصیه‌ای)، انتقادی نیست، نظام‌سازانه-ساختارگرایانه است، باطنی است نه در مسیر حل مسئله، ، غایت آن تشبه به باری است نه فکرپروری.
مهمترین مقولات/ مضامین حکمی (شامل معقولات اولی و ثانیه منطقی و فلسفی) که به‌منظور بحث از حقایق موجودات چه سافل و عالی از آنها سخن گفته می‌شود عبارت خواهند بود از عالم صغیر و عالم کبیر، راستی(صدق)، زیبایی، خوبی، و عدالت (انصاف). روش حکمت اسلامی، تفکر برهانی و حکمت بحثی است و بنیاد حکمت اسلامی (به‌ویژه صدرایی): متافیزیک وجود-شهود است. در مقابل، هدف غایی فبک به‌معنای فلسفه برای کودک یا فکرپروری برای کودک، نه کشف حقیقت بلکه ساخت معنا از طریق پرسش، ساختارشکنی و معناسازی است. روش فبک: تفکر با رویکرد انتقادی، یادگیری خلاق و تفکر مستقل، تفکر مراقبتی و بنیاد فبک: متافیزیک حضور (حضور معنا در کلام «لوگوس» به گفته دریدا) است. چالش‌هایی که در اینجا پیش رو داریم عبارتند از:
1- ظرفیت عقلی کودکان و نوجوانان (که در مرتبه عقل بالملکه هستند) برای درک و پردازش مقولات فلسفی نارس یا ناکافی است.
2- روش فبک در تعارض با روش حکمت اسلامی است.
3- بنیاد فبک در تعارض با بنیاد حکمت است: متافیزیک وجود در برابر متافیزیک حضور
راه حل پیشنهادی برای چالش اول: بر اساس منطق فازی و قول به تشکیک درجات فهم و با استفاده از روش تجرید، استعاره، تشبیه، تمثیل، بازی، داستان، پازل، جدول، اکتشاف می‌توان برای درک مقولات فلسفی برای کودکان، ظرفیت قایل شد و نیز می‌توان ظرفیت درک مقولات فلسفی را در آنان گسترش داد.
راه‌حل پیشنهادی برای چالش دوم: روش فبک را می‌توان دنبالة طبیعی یا ضروری روش حکمت دانست چنان که به دنبال توصیف امور می‌توان به پرسش‌گری خلاق و تفکر انتقادی در مورد آن توصیفات پرداخت.
راه‌حل پیشنهادی برای چالش سوم: ابتنای معناسازی در فبک بر حقیقت‌پژوهی در حکمت است.

فلسفه اسلامی، در پی عبور دادن انسان از دوران کودکی است
حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی

در بدو سخن، علاقه‌مندم از تلاش‌های قدیمی همکارانم در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در عرصه فلسفه برای کودک صمیمانه تشکر کنم. من هرگونه تلاش برای رواج تفکر منطقی و عقل‌ورزی را لازم و قابل تقدیر می‌دانم به ویژه وقتی این تلاش‌ها برای مخاطب کودک و نوجوان صورت بگیرد. مطمئناً دوره کودکی و نوجوانی، بهترین مقطع سنی در تربیت‌پذیری است و اگر تفکر منطقی و به‌طور کل، فلسفه بتواند در این مقطع به صورت حساب شده در برنامه تربیتی کودک و نوجوان قرار بگیرد، حتماً احتمال رسوخ در شاکله شخصیتی و سبک زندگی کودک و نوجوان زیاد خواهد بود. در عین حال، درباره فلسفه برای کودک یا همان «فبک» نقدهای جدی هم هست که مطمئناً دوستان ما سعه صدر لازم را در شنیدن و ترتیب اثر دادن به این نقدها خواهند داشت.
به‌نظر می‌رسد، جوامعی که لزوماً به دنبال سعادت به معنای تعالی معنوی نیستند و مقصد خود را رفاه،  قدرت و دست‌یابی بیشتر به لذایذ حیوانی معرفی می‌کنند، برای رسیدن به یک سامان اجتماعی مناسب و توسعه با همین هدف و کاهش تزاحمات و تعارضات، به عقل‌ورزی احتیاج مبرم دارند اما عقل‌ورزی آنها وقتی در تربیت اجتماعی قرار می‌گیرد، عموماً نه همیشه، بر روی عقل‌ورزی‌ِ محاسباتی و ابزاری تمرکز دارد. یعنی آنها می‌خواهند شهروندان خود را مبتنی بر نفع فردی و اجتماعی، هر بیشتر محاسبه‌گر به بار بیاورند. در واقع، غیبت عقل‌ورزی، مساوی است با هرج و مرج و خطاهای فراوان، چه در حکمرانی و چه در بخش خصوص و زیست فردی و اجتماعی شهروندان، اما چنانچه جامعه‌‌ای بر اساس گفتمان رایج در آن جامعه، به دنبال سعادتمندی مردم باشد، و سعادت را تعالی معنوی در نظر بگیرد، (با هر تعریفی) چاره‌ای جز بهاءدادن به خردورزی فرا محاسباتی و فرا ابزاری ندارد. یعنی لاجرم باید با بالابردن قدرت تعقل کلی و برهانی و حتی ریاضی، جامعه را در مسیری نسبتا مطمئن، به سمت بینش عقلی‌ای که مقدمه سعادت و تعالی است سوق بدهد. این وضعیت، اختصاصی به دنیای فلسفه کلاسیک یا فلسفه اسلامی ندارد بلکه در دنیای فلسفه غرب هم می‌توان این وضعیت را به ویژه در مکتب فلسفی آلمان مثلاً جریان اگزیستانسیالیسم مشاهده کرد.
در عین حال، دوست دارم وارد دنیای دین و نسبت عقل و دین هم بشوم. باید توجه داشت گرایش انسان به دین نیز با فتوای عقل صورت می‌گیرد. یعنی آدمی در بستر جهان بینی عقلی به دین رو می‌آورد و به مقام ایمان دست پیدا می‌کند. اما باید توجه داشت که پس از رسیدن انسان به ایمان، عقل از حیات ایمانی رخت بر نمی‌بندد بلکه استوارتر از قبل، با دین در جهت رساندن انسان به سعادت و تعالی همراهی می‌کند.
علاوه بر این، کسی نباید تصور کند که رویکرد تعالی‌گرایانه به هدف حیات، مساوی با قهر کردن با عقل جزئی و ابزاری است. اصولاً سعادت معنوی، جز در دنیای آباد و خالی از فلاکت، فقر و گرفتاری حاصل نمی‌شود و لذا عقل ابزاری در کنار عقل کلی و البته مبتنی بر عقل کلی، مانند دو روی یک سکه در حیات انسان تعالی‌جو حضور دارد.
با این وصف، همت ما باید این باشد که کوکان و نوجوانان خود را عقل‌گرا تربیت کنیم. اصولاً رسیدن به آرمان‌شهر اسلامی یا تمدن نوین اسلامی که انسان مسلمان در آن نقش اصلی را بازی می‌کند، جز از مسیر عقلگرا تربیت کردن انسان‌ها محقق نمی‌شود و البته می‌دانیم که مقدمه تربیت انسان عقل‌گرا، تربیت انسان منطقی است. منطق، که از آن به خطاسنج اندیشه تعبیر می‌شود، در یک مفهوم‌ پیشرفته‌تر، مجموعه‌ای از تکنیک‌های درست فکر کردن و کم خطا فکر کردن است. مانند به‌کارگیری انواع قضایای منطقی، انواع قیاس‌ها و براهین منطقی و تشخیص انواع سفسطه و مغالطه و … که خیلی حائز اهمیت است. به‌بیان واضح‌تر، عقل گرایی و فلسفه، که مظهر آن است، بدون منطق و تکنیک‌های منطقی، انسان را به جهل مرکب می‌کشاند و حتی به‌نام عقل، فجایع بزرگی را رقم‌می‌زند لذا مقدم بر ترویج عقل‌گرایی و فلسفه‌گرایی، منطق گرایی است.
در این بین، ممکن است کسی تصور کند آموزش منطق خالی از مضمون است، اما من این‌طور فکر نمی‌کنم. شما در آموزش منطق بالاجبار از مضامین گوناگون صحبت می‌کنید و مخاطب را وارد دنیای فلسفه می‌کنید، لذا من موافق این گزاره نیستم که فبک بی‌طرف است. اساساً امکان بی‌طرفی وجود ندارد.
ازسوی دیگر، وقتی از فلسفه صحبت می‌کنیم، منظورمان فقط فلسفه به معنای هستی شناسی نیست. می‌توان به فلسفه کمی فراتر از وجودشناسی نگاه کرد یا وجودشناسی را قدری وسیع‌تر دید. در این صورت، فلسفه، حکمت و دانایی است؛ فلسفه سطحی کلی‌تر از علم به معنای ساینس است؛ فلسفه صرفاً صورت‌بندی یکسری از استدلال‌ها و یا آموزه‌ها نیست بلکه فلسفه، نوع و سبکی از از زندگی است؛ فلسفه توجیه کننده یا معنا کننده رفتارهای کلان بشر است یا فلسفه نقدکننده و به چالش کشاننده رفتارهای کلان بشر با تکیه به محکم‌ترین یا بدیهی‌ترین اصول عقلانی است.
پس هر چند آموزش و تربیت منطقی مقدم بر فلسفه است اما فلسفه برای کودک و نوجوان، به تعلیم منطق و تربیت منطقی محدود نمی‌شود. ما باید در کنار منطق، میدان‌های تفکر و خردورزی را برای کودک و نوجوان ایجاد کنیم و مهم است که این میدان‌ها بر اساس چه نوع جهان‌بینی و چه نوع انسان شناسی‌ای انتخاب و پیش روی کودک و نوجوان قرار گیرد. یعنی مهم است که کدام‌ فلسفه را برای کودک و نوجوان انتخاب می‌کنیم.
این میدان‌ها شامل امور مادی هم‌ می‌شود اما محصور به محاسبه‌گری‌های مادی نمی‌شود. من قصد دارم ‌مثال‌هایی بزنم و این‌گونه نتیجه بگیرم که ما می‌توانیم یکسری مضامین کلیدی در فلسفه اسلامی را به زبان غیر تخصصی و البته به شکل جذاب، برای کودک و نوجوان بیان کنیم. مثلاً رابطه فیزیک و متافیزیک، مجرد و مادی، رابطه ذهن و عین، حقیقی و اعتباری، نفس و بدن، حرکت و زمان، حرکت جوهری، وجود و ماهیت، اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، اتحاد عقل، عاقل و معقول و غیره.


از جنبش فلسفه برای کودکان برای امتداد و ترویج فلسفه اسلامی به ویژه در بین کودکان و نوجوانان چه می‌توان آموخت؟
دکتر روح‌الله کریمی

برای رسیدن به هدفی که در پرسش بالا مطرح شده است ابتدا لازم است لااقل در سه مفهوم تجدید نظر کنیم:
مفهوم کودکی: کودک نزد فلاسفه مسلمان غالباً به عنوان انسانی ناقص و حتی نیمه انسان- نیمه حیوان تلقی شده است. اگر ما به صورت پیش‌فرض کودک را نادان بدانیم، از همان ابتدا باب گفت‌وگو را سد کرده‌ایم. ما با کسی که او را از خود نادان‌تر می‌دانیم نمی‌توانیم گفت‌وگو داشته باشیم. صرفاً می‌توانیم از موضع برتر به او آموزه‌هایی را منتقل کنیم. جنبش فلسفه برای کودکان برای اینکه بتواند از گفت‌وگو با کودک سخن بگوید نگاهش را به کودک تغییر می‌دهد و به معلم گوشزد می‌کند که خود را چنان در برابر کودک گشوده بدار که اولاً بتوانی به خود بگویی ممکن است من هم اشتباه کنم. ثانیاً ممکن است کودک هم چیزی را به من بیاموزد.
مفهوم یادگیری: نکتۀ دیگر این است که در نظام سنتی آموزشِ فلسفی، یادگیرنده به‌طور کلی و کودک به‌طور خاص همچون خمیری تلقی می‌شود که آموزنده می‌تواند هرطور بخواهد او را ورز بدهد و به هر شکلی بخواهد دربیاورد. در واقع، در این نوع نگاه، آموزنده به ویژه کودک هیچ عاملیتی ندارد. آموزش به انتقال گزاره‌هایی به یادگیرنده فروکاسته می‌شود که می‌تواند مانند تزریق آمپول به سرعت انجام شود. همچنین در این نوع آموزش بنا به پیش‌فرض قرار نیست کودک هیچ ربط و نسبتی با آنچه قرار است یادبگیرد پیدا کند. این در حالی است که ما امروزه می‌دانیم کودک نیز حتماً در فرآیند یادگیری دخالت و عاملیت دارد و حتی می‌توان نشان داد که این عاملیت امروز بیشتر از گذشته هم شده است. نظریۀ آینه‌ای کانت در معرفت البته در این نوع نگاه ما به مقولۀ آموزش و یادگیری مؤثر بوده است. کودک تا امری برایش مسئله نشود و دغدغه و ربطی با آن پیدا نکند در واقع به مرحله یادگیری نمی‌رسد.
مفهوم حقیقت: در آموزشی که به‌صورت سنتی در فلسفه اسلامی وجود داشته است حقیقت به مثابه امری تمام‌شده و نهایی و بدون چون و چرا تلقی می‌شود. امری که فارغ از زمان و مکان و رانه‌ها و سوائق شناسنده رخ می‌دهد و الی الابد درست است. این نوع آموزش در واقع یقین مطلق را با حقیقت مطلق خلط می‌کند و از آنجایی که دربارۀ چیزی یقین مطلق دارد، آن را حقیقت مطلق می‌پندارد. این نوع آموزش همواره از هول نسبی‌گرایی در دیگ مطلق‌گرایی افتاده است. چنین دیدی دربارۀ حقیقت کشتن روح جست‌وجوگری و ماجراجویی و کنجکاوی است و باعث می‌شود دانشجو و دانش‌آموز خود را موجود منفعلی ببیند که دیگران کار کشف را انجام داده‌اند و برای او کاری جز حفظ کردن باقی نمی‌ماند و انگیزه‌ای برای یادگیری نخواهد داشت.
اکنون با توجه به این سه نکته که به‌نوعی از یک تغییر پارادایمی در آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان حکایت دارند، باید بگویم که ما سه تصور ممکن است نسبت به آموزش فلسفه اسلامی به کودکان و نوجوانان داشته باشیم.
تصور اول، عبارتست از آموزش فلسفۀ اسلامی به صورت ساده‌سازی‌شده به کودکان: برخی بر این تصورند که همان‌گونه که ما مثلاً کتابی به نام دنیای سوفی برای آموزش فلسفه غرب به کودکان و نوجوانان در قالب داستان و رمان داریم، باید کتاب‌های داستانی جذابی هم داشته باشیم که مفاهیم فلسفۀ اسلامی را به کودکان آموزش دهد. فلسفه برای کودکان چنین نوع آموزشی را کم‌فایده و همچنان برای کودک بی‌معنا می‌داند. چنین کتاب‌هایی اگر در بهترین حالت توسط متخصصان ادبیات کودک که به مفاهیم فلسفه اسلامی هم آشنایی عمیق داشته باشند نوشته شود، همچنان از اینکه مهارت‌های شناختی و فکری کودکان را ارتقا دهد و حتی ارتباطی کودک ارتباط وثیقی با مفاهیم فلسفه اسلامی پیدا کند، ناتوان خواهد بود. گویی زیست‌جهانشان جایی است و این مسائل در جزیره و جایی دیگر و بین این دو ربط برقرار نمی‌شود. در این باره در ادامه بیشتر توضیح می‌دهم.
تصور دوم، این است که روش فلسفه‌ورزی اسلامی را که همانا شیوۀ برهان است و تا حد زیادی در منطق متجلی می‌شود به کودکان آموزش دهیم. این شیوه نیز علاوه بر اینکه مشکل بی‌‌معنا بودن آموزه‌ها را برای کودکان همچنان دارد، تحقیقات نشان می‌دهد که ‌آموزش اصول منطقی جدای از متن و زمینه زندگی کودکان پایایی لازم را نخواهد داشت. کودکان غالباً نمی‌توانند فاصلۀ میان این مهارت‌ها و آنچه در زندگی‌شان رخ می‌دهد پر کنند، چرا که برای آن به اندازۀ کافی تمرین نکرده‌اند. مشکلی که در شمارۀ یک وجود داشت، در اینجا به نحو دیگر باقی است. در شمارۀ یک محتوا با زیست‌جهان کودک ارتباط برقرار نمی‌کرد و در شمارۀ دو مهارت یا فرایند یا روش از زیست‌جهان جدا می‌افتد.
تصور سوم، این است که به سراغ متن زندگی خود کودکان و پرسش‌های فلسفی خود کودکان برویم. یادگیری وقتی اتفاق خواهد افتاد که یا به مسئله‌های بالفعل کودک بپردازیم یا مسئله‌های بالقوه را تبدیل به مسئله بالفعل کنیم. برای این کار روایت یا داستان بهترین ابزار است. داستانی که بازگوکنندۀ زندگی عینی کودکان باشد و کودکان در حین صحبت با یکدیگر پرده از مسئله‌هایی بردارند که جرقۀ پرسش‌های مهمی را در ذهن کودک بزند. ممکن است این پرسش‌ها پیش از این هم به ذهن کودک آمده باشد، اما کودک فراموش کرده باشد و با خواندن آن داستان یاد پرسش قدیمی‌اش بیفتد یا ممکن است همان داستان جرقۀ چنین پرسشی را در ذهن او روشن کند. به هر حال، اگر ما بتوانیم بیش از پیش به زندگی عینی کودک نزدیک شویم و از بطن زندگی کودک او را به پرسش‌های مهم فلسفی برسانیم آنگاه کلید یادگیری معنادار زده شده است. حال فلسفه اسلامی کجای این ماجرا قرار دارد؟ یکی اینکه بتوانیم مفاهیمی مانند علیت، وحدت و کثرت، حرکت و زمان، قوه و فعل، ذاتی و عرضی، وجود ذهنی و وجود عینی، خدا، نفس و... را به نحوی که برای کودک و به زندگی عینی کودک نزدیک باشد در بطن داستان بگنجانیم به‌طوری‌که واقعا برای کودک نیز مسئله شود. مثلاً دربارۀ مسئله نفس یا روح ممکن است داستانی داشته باشیم که به این صورت جریان پیدا کند: کودکی به کودک دیگر بگوید من شنیده‌ام بدن انسان‌ها دائماً در حال تغییر است و کودک دیگر بگوید پس اگر این‌گونه است من شنیده‌ام قاتلی را بعد از 20 سال دستگیر کرده‌اند و او حتماً حالا دیگر همان بدن 20 سال پیش را ندارد پس ما به چه حقی می‌توانیم او را مجازات کنیم؟ در اینجا ما مسئله‌ای فلسفی را به متن زندگی کودک کشانده‌ایم که یک پرسش مهم فلسفی که در تاریخ فلسفه اسلامی هم مطرح بوده، جرقه زده است. البته فلسفۀ اسلامی در یک جای دیگر هم در این نوع آموزش می‌تواند وارد شود و آن هم در پاسخ‌های ممکنی است که می‌توان به این پرسش‌ها داد و از جمله در سنت فلسفه اسلامی توسط فیلسوفان مسلمان داده شده است و از زبان شخصیت‌های داستان (یا در کتاب‌های راهنمای مربی یا توسط تسهیلگر) در عین باز گذاردن باب نقد آنها که از زبان دیگر شخصیت‌ها بیان می‌شود، به بیان درمی‌آیند. نکتۀ مهم همین است که پاسخ‌های مختلف و از منظرهای متفاوت در سطح ذهنیت کودک و به‌طوری که کاملاً برای کودک معنادار و قابل فهم باشد به سخن در‌آیند تا نوعی از گفت‌وگوی دقیق فلسفی را برای کودک الگوسازی کنند. بدین ترتیب، کودکان با کمک معلم خود آماده می‌شوند که چنین مسائلی را در یک حلقه کندوکاو فلسفی به بحث بگذارند و دربارۀ پاسخ‌های ممکن به آنها بحث کنند. چنین روندی در صورت اجرا شدن می‌تواند دامنۀ فلسفه اسلامی را به زندگی و جامعه بکشاند و اگر فلسفه اسلامی واقعاً مسئله‌هایی داشته باشد که امروزِ روز هم برای کودکان همچنان بتواند مسئله باشد یا پاسخ‌هایی به پرسش‌های روز ما داشته باشد که واقعاً پاسخ‌های معتنابهی تلقی شوند، مورد توجه قرار گیرند. در این صورت می‌توان ادعا کرد فلسفه اسلامی با زیست‌جهان امروز ما پیوند خورده است. این مسیر طبیعی است. نباید سورنا را از سر گشاد آن بزنیم به این معنا که بخواهیم مفاهیم و پرسش‌های فلسفۀ اسلامی را به زور به زندگی و مسائل امروزمان تحمیل کنیم. چنین کاری عبث و بی‌نتیجه است، بلکه بالعکس باید به سراغ زندگی امروزین‌مان برویم و ببینیم چه مسائلی در آن وجود دارد که ممکن است برای فلاسفۀ اسلامی هم مسئله بوده باشند و پاسخ‌هایی را برای آنها تدارک دیده باشند. راه رسیدن به چنین مسائلی آشنائی هر چه بیشتر با زیست‌جهان کودک است.


کَبَف یا سی فور پی
دکتر مرتضی بحرانی

کانت روشنگری را بیرون آمدن از صغارت خودخواسته می‌دانست. اما آیا صغارت به سن است؟ فروید اثبات کرد که کودکی همواره در ما مندرج است.
پس در برقراری نسبت کودک و فلسفه، پرسش را باید بدان گونه کلیت بخشید که فلسفه به چه کار می‌آید؟ در جهان معاصر تنها فلسفه‌ای واجد مشروعیت است که به کار «زندگی» آید و زندگی یعنی ارتباط انسان با خود و دیگران و طبیعت به شیوه «مهار» بیشترین شرارت‌های فعلی و انفعالی (همچون خشونت و تبعیض و تقدیرگرایی و بیکاری).
با این تقریر باید پرسید کدام فلسفه به کار زندگی انسان ـ و از جمله کودک ـ می‌آید؟ در رسیدن به پاسخ باید ویژگی‌هایی را در فلسفه سراغ گرفت که با زندگی تناسب و تلائم داشته باشد: کرانمندی، تجزیه‌گری، رد و اثبات اخلاقی کارکردها، فاصله‌اندازی میان انسان کرانمند و امور مطلق، و در نتیجه تأکید بر سرفرازی انسان از ویژگی‌های چنان فلسفه‌ای می‌تواند باشد.
با این توصیف این تنها فلسفه مدرن است که به‌کار زندگی می‌آید؛ آن هم نه همه بخش‌ها و شاخه‌های آن؛ چنان‌که فلسفه استعلاییِ امثال هگل و فلسفه‌های پست‌مدرن نشان داده‌اند که چنان شرطی را برآورده نمی‌کنند. همچنین است فلسفه یا حکمت اسلامی! بسیاری از فیلسوفان مسلمان در نگاه‌شان به عدمی بودن شر، در عمل امکان شرارت‌ورزی را تسهیل بخشیده‌اند و به‌طور خاص کودک را از دایره انسانیتِ کاملی که مدنظر داشته‌اند خارج کرده‌اند. فی‌المثل برای فارابی زن و کودک همان «غیرآزادگانی هستند که باید به آنها دروغ گفت و آنها را سرکوب کرد». همان‌سان که پست‌مدرن‌ها بدن کودک را محملی برای لذت می‌دانند، حکمت اسلامی نیز با اتصاف کودک به قلت عقل، او را محروم از خردمندی تصور می‌کند. ازجمله مؤلفه‌های کلی حکمت اسلامی که در تضاد با احساسات کودک و زندگی پر از شور کودکانه است عبارتند از: نامتناهی دیدن انسان و صدور دستور‌العمل‌های ناآزموده برای زندگی این‌جهانی؛ تأکید بر انسان کامل از طریق «تضاهی و تشابه فیلسوف به باری»، و در نتیجه،نامعتبر شمردن برخی انسان‌ها به بهانه غیرکامل بودن (و از جمله کودک و زن بودن)؛ اهمیت دادن به تدبیر منزل و اطاعت‌طلبی از کودک در منزل به جای نقادی و پرسش‌گری؛ درک هم‌چنان «بیرونی» از زمان و به رسمیت‌نشناختن کودک‌مندی انسان و امیال و غرایز او؛ در مجموع، فلسفه اسلامی نه گذشته دارد و نه آینده: در یک «حال ابدی» گرفتار است و از این رو، امکان معاصریت برای آن فراهم نیست. برای معاصریت نیازمند درک جدید از زمان هستیم.
در نهایت با چنین فلسفه‌ای چه باید کرد؟ اینجاست که در تاریخ و جغرافیای معاصر ما، باید «فلسفه برای کودکان» را معکوس کرد و از «کودکی برای فلسفه» سخن گفت: یعنی به جای «فبک»، این کودکان هستند که با طرح پرسش‌های ناظر به زندگی، می‌توانند آموزگار فلاسفه باشند.
این نیز گفتنی است که در فقدان ربط و تناسب میان فلسفه اسلامی با کودک، شعر و کلیت ادبیات فارسی هم نمی‌تواند به بهانه پر کردن این خلأ، ادعایی ایجابی داشته باشد: شعر ما نیز کودک را واجد معیارهای زندگی نمی‌داند. مولوی حکایت می‌کند که «زرد شد کودک ز بیم قصد مرد»، حال هرچه آن «مرد» خود را توجیه کند که «من اگر هولم مخنث دان مرا»!

پاسخ دکتر رضا غلامی به نقدها و نظرات استادان:
نخست، بر خلاف فرمایش یکی از ‌استادان، منظور من از آموزش فلسفه به کودکان با بهره‌گیری از فلسفه اسلامی، ساده‌سازی فلسفه اسلامی نیست کتاب‌های آموزش فلسفه یا منطق در آموزش و پرورش ما ثمره‌ای جز دفع کردن نوجوانان از منطق و فلسفه نداشته است. منظور من، آوردن فلسفه اسلامی در دل آثار ادبی و هنری و حتی بازی‌های رایانه‌ای و غیره است. مثلاً من فکر می‌کنم جدای از زمان، هنرهای تجسمی و در رأس آن نقاشی خیلی می‌تواند به ما کمک کند. تئاتر و سینما خیلی می‌تواند به ما کمک کند.
ما در فلسفه غرب رمان‌های مشهوری داریم که جزو رمان‌های فلسفی به شمار می‌روند و نقش مهمی در انتقال مفاهیم عمیق فلسفی به ذهن کودکان داشته‌اند. مثلاً دختر پرتغالی، دنیای صوفی، چنین گفت زرتشت، سقوط، همه می‌میرند، یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن و غیره. متقابلا در فلسفه اسلامی هم کارهایی شده است. هرچند کم کار شده اما اینطور هم نیست که دست خالی باشد. مثلاً کتاب پسر ششصد ساله یا رمان شهید بنت‌الهدی صدر (خواهر شهید علامه محمد باقر صدر) در باب فلسفه اسلامی با عنوان در جستجوی حقیقت که کار برجسته‌ای است. البته این را هم باید تأکید کنم. تا کسی در دنیای فلسفه اسلامی یا عرفان اسلامی زیست واقعی نداشته باشد، نمی‌تواند به راحتی رمانی با مفاهیم فلسفه اسلامی خلق کند.
دوم، فلسفه اسلامی بر مبنای بدیهیات اولیه و اصول موضوعه، به دنبال ساخت قضایایی است که نتیجه آن قطعیت است. این قطعیت، البته ذو مراتب است. فلسفه اسلامی آمده تا بها دادن به شک، نهایتاً بر شک غلبه کند نه اینکه با انداختن مخاطب در باتلاق نسبیت‌گرایی شک را تشدید کند. بنابراین، طبیعی است که در عالَم فلسفه اسلامی نسبیت‌گرایی جایی ندارد.
 سوم، در پاسخ به اینکه یکی از ‌استادان فرمودند، فلسفه اسلامی خاصیتی برای زندگی انسان ندارد، من معتقدم چه چیزی مهم‌تر از اینکه فلسفه اسلامی، امکان معنادار کردن و هدفمندتر کردن حیات را برای انسان فراهم می‌کند آن هم در شرایطی که معنادار کردن زندگی مهم‌ترین نیازی است که بشر دنبال پاسخ‌گویی به آن است. یعنی آنقدر مهم است که بدون آن، نهیلیسم در انتظار انسان است. من خواهش می‌کنم، بحران پوچ‌گرایی به معنای انهدام زندگی در جهان را دست‌کم نگیریم. فلسفه غرب نتوانسته پوچ‌گرایی را مهار کند بلکه آن را بسط هم داده است.
چهارم، مرز فلسفه کلاسیک و اسلامی با فلسفه جدید که از نیچه به بعد، به علم نزدیک می‌شود، باید روشن باشد. در واقع، بحث اصلی این است که از دکارت یا نیچه به بعد، ‌مسئله اصلی دیگر شناخت کنه یا ذات اشیاء نیست بلکه دستیابی به رفاه و قدرت است که می‌توان از آن به حیات این جهانی تعبیر کرد، لذا مسائل ما در فلسفه جدید یا مسائل ما در فلسفه جدید متفاوت است. پس بله، من قبول دارم که دنیای فلسفه اسلامی با دنیای فلسفه غرب دو دنیای متفاوت و حتی در مواردی متعارض است. اگر فلسفه اسلامی دنیای خود را آن‌چیزی دانسته بود که ما آن را در به مثابه عالم مدرن می‌پسندیم، حق داشتیم آن را محکوم کنیم اما فلسفه اسلامی دنیای خودش را این‌چنین معرفی نمی‌کند. البته تأکید دارم نباید فلسفه غرب را هم یکدست دید، باید تنوع و تکثر را در فلسفه غرب به رسمیت شناخت. من یکدست دیدن فلسفه غرب و متقابلاً فلسفه اسلامی را مولود رویکرد ایدئولوژیک به فلسفه می‌دانم. ضمناً این را هم عرض کنم، هر کسی که دنبال اینجهانی‌شدن و ماندن در این دنیاست، وارد کردن آن به دنیای فلسفه اسلامی از اساس اشتباه است و ما به کسانی که می‌خواهند دنیای مادی را به آغوش بکشند، نباید آدرس فلسفه اسلامی را بدهیم. البته بر خلاف فرمایش دوست عزیزمان، دنیا در منظر فلسفه اسلامی چرکین نیست، آنچه در فلسفه اسلامی چرکین است، دنیا پرستی و لذت پرستیِ این‌جهانی است، لذا طبیعی است که فلسفه اسلامی به‌دنبال متوقف نشدن در دنیاست نه نادیده گرفتن واقعیت دنیا و اثر آن در رشد و تعالی است لذا در اسفار مرحوم ملاصدرا، انسان از سفر بالحق فی الحق به سفر من الحق الی الخلق بالحق و نهایتاً سفر فی الخلق بالحق می‌رسد.
پنجم، همان‌طور که اشاره شد، اساساً ساخت دنیای مادی ‌مسئله فلسفه اسلامی نیست چه رسد به تمرکز بر روی کودک که اصلاً ‌مسئله درجه اول فلسفه اسلامی نیست، فلسفه اسلامی می‌خواهد انسان را از دوران کودکی عبور دهد و من معتقدم عبور ندادن انسان از دوران کودکی و نگاه داشتن انسان در موقعیت بازی، سرگرمی، وهم و خیال، خیانت به انسان است. ضمن اینکه هیچ روان‌شناسی نیست که قلت عقل در کودک را رد کند. عقل در انسان مانند جسم او، مرحله به مرحله رشد می‌کند و طبیعی است که کودک در مراحل اولیه عقل و با کسب تجربه به پختگی می‌رسد و این، به هبچ وجه تخفیف و تحقیر کودک نیست. در اینجا من نمی‌خواهم رویکرد فیزیکالیستی به عقل داشته باشم و عقل را در حد مغز و فعل و انفعالات مغزی تقلیل دهم، ولی عقل ایستا نیست. در یک سیر تکاملی است. ‌گفت‌وگو و تعامل با کودک را نیز به‌مثابه یک روش، رد نمی‌کنم اتفاقاً ‌گفت‌وگو با کودک همان عبور از دوران کودکی است. (اینکه می‌گویید ما در کلاس‌های فلسفه برای کودک، چیزهای جدیدی از کودک یاد می‌گیرم تنها از نظر من به این دلیل است که فطرت کودک ناب است و به‌دلیل بینایی‌ بالایی که دارد، زودتر به حقیقت می‌رسد). خود اینکه شما دنبال یاد دادن تکنیک‌های عقل‌ورزی به کودکان هستید، معنایش این است که این خلأ و این کاستی در عقل کودک را قبول دارید وگرنه فلسفه برای کودک تحصیل حاصل است! حالا من قصد ندارم مانند پست مدرن‌ها همه چیز را در زبان خلاصه کنم که در این‌صورت، کودک مرحله مرحله به زبان می‌رسد و با رشد زبان، به تکامل عقلی دست پیدا می‌کند. یکی از استادان فرمودند، پس انسان لال، بی‌عقل است. پاسخم این است که لال بودن حتماً یک نقیصه است اما می‌توان آن‌را با تقویت سایر ظرفیت‌های ادراکی انسان رفع کرد. پس اینکه می‌خواهیم از کودکی عبور کنیم، یعنی نه فقط می‌خواهیم قدرت کودک را در عرصه عقل ابزاری افزایش دهیم، بلکه می‌خواهیم با توانمند کردن او در فهم حقیقت، فرصت دستیابی او به رشد و تعالی را دوچندان کنیم.
ششم، من در پاسخ به استاد محترم که مطالبی را از فارابی درباره کودک خواندند که من آنها را قبول ندارم، عرض می‌کنم که از نظر حقیر، هرگونه تعصب‌ورزی، خروج از فلسفه است، لذا نه فلسفه اسلامی را صددرصد مساوی نظرات فلاسفه می‌دانم و نه هیچ تعصبی روی هیچ یک از فلاسفه و نظریات آنها دارم. البته روشن است که تاریخ فلسفه و کُنش‌های ذهنی فلاسفه جزئی از فلسفه است اما من معتقدم هیچ چیز در فلسفه از نقد عقلی در امان نیست. نمی‌شود گفت، چون فارابی گفته چون ملاصدرا گفته ما این را می‌پذیریم. خیر، از خدا که بالاتر نیست، فلسفه آموزه‌های الهی را هم به نقد می‌کشد چه رسد به فلاسفه. با این وصف، بنده فارابی، شیخ اشراق، ابن سینا، ملاصدرا و همه و همه را قابل نقد می‌دانم. از سوی دیگر، فلسفه اسلامی، اهل بایدها و نبایدها نیست که یکی از ‌استادان گفتند، فلسفه اسلامی نوعی ایدئولوژی است! وقتی فلسفه اهل باید و نباید نبود، به طریق اولی اهل تحویز نیست، اهل توصیف و تعلیل هستی است و در این توصیف و تحلیل کاملاً آزاد است. حتی وصف اسلامی هم این آزادی را سلب نکرده بلکه پنجره‌های جدیدی را به روی فلسفه گشوده و بینایی او را زیاد کرده است، وگرنه فلسفه اسلامی هیچ امری را از دایره نقادی  بی‌رحمانه عقلی خارج نمی‌کند. دقت کنیم که فلسفه کلام نیست بلکه در جاهایی حتی رقیب کلام هم هست. ضمناً تجویز مربوط به اخلاق است مربوط به شریعت است نه فلسفه. از سوی دیگر، توصیه می‌کنم صفر و صدی به فلسفه اسلامی نگاه نکنیم. فلسفه اسلامی یک راه است. هر کس وارد این راه می‌شود یک گونه حرکت می‌کند، تا حدی به جلو می‌رود و حتی ممکن است وارد بی‌راهه بشود.
ضمناً فلسفه اسلامی اگر به شیوه زندگی تبدیل شود، سبک زندگی خاص خود را انتخاب می‌کند، نه سبک زندگی غربی را. یعنی، سبک زندگی فلسفه اسلامی این جهانی نخواهد بود، از جهان مادی به‌عنوان یک گذرگاه استفاده می‌کند و عبور می‌کند.
هفتم، من این نظر بعضی از ‌استادان را قبول دارم که فلسفه برای کودک، نوعی تلاش برای مدرنیزاسیون است. باید قبول کنیم که حیات و منافع نظام سرمایه‌داری، با خردورزی و هوشیاری به مخاطره می‌افتد، لذا به‌دنبال رواج نوعی از سبک زندگی است که در آن خردورزی آزاد غایب است یا انسان در نوعی ناهوشیاری و مستی به سر می‌برد. لذا امروز می‌توان گفت شیوه زندگی غربی و مدرن مولود نوعی ناهوشیاری فردی و مدنی است. این آن‌چیزی نیست که ما در دنیای فلسفه اسلامی آن را می‌خواهیم.
هشتم، یکی از ‌استادان محترم فرمودند، من ظاهراً از فلسفه اسلامی دیگری صحبت می‌کنم که عینیت کامل ندارد؛ یا به تعبیری من به‌دنبال تحول در فلسفه اسلامی هستم. من این را رد نمی‌کنم. بنده سال‌هاست به تحول در فلسفه اسلامی و به پالایش فلسفه از مباحث غیرفلسفی فکر می‌کنم؛ به گشودن فلسفه اسلامی فکر می‌کنم؛ به امتداد فلسفه در زیست مدنی در جامعه الهی فکر می‌کنم و پروژه‌ای هم در این زمینه دارم که هنوز در مراحل ابتدایی قرار دارد. پروژه این است که از پدیدار شناسی و فلسفه تحلیلی برای تحول در فلسفه اسلامی کمک بگیریم که در جای خود می‌توانم خدمتتان توضیح دهم./پایان

 

کلید واژه ها: اولین پیش‌نشست همایش ملی آموزش تفکرمحور زمینه‌ساز تمدن نوین اسلامی فلسفه برای کودکان و نوجوانان زمینه‌ساز تعمق در مضامین حکمت اسلامی گزارش نشست


نظر شما :