گزارش نشست فلسفه و زندگی

به مناسبت روز جهانی فلسفه
۲۸ آبان ۱۴۰۴ | ۰۹:۱۶ کد : ۲۷۱۳۱ اخبار
تعداد بازدید:۱۱۵
گزارش نشست فلسفه و زندگی

به همت پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، به‌مناسبت روز جهانی فلسفه، نشستی تخصصی با عنوان «فلسفه و زندگی» در روز بیست و ششم آبان‌ماه 1404 با حضور برخی اساتید حوزه فلسفه، برگزار شد.

در ابتدای این نشست، سیدمصطفی شهرآئینی، رئیس پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دبیر علمی این نشست، ضمن خوشامدگویی به حضار، به ذکر نکاتی درمورد روز جهانی فلسفه پرداخت و سپس از سخنرانان دعوت کرد که مطالب خود را ارائه دهند.

هادی وکیلی اولین سخنران این نشست بود که پیرامون موضوع (فلسفه در مسیر زندگی: تأملاتی در معنا، اخلاق و وجود) مطالبی را ارائه داد:

فلسفه در مسیر زندگی، با تمرکز بر مفاهیمی چون معنا، اخلاق و وجود، به بررسی سوالات بنیادی درباره هدف و ارزش‌های انسان می‌پردازد. این حوزه به دنبال کشف معنای زندگی، تعیین معیارهای اخلاقی و فهم ماهیت وجود است. در مسیر یافتن معنا، فلسفه به جست‌وجوی هدف‌های اصیل و ارزش‌های انسانی می‌پردازد؛ در حالی که بحث‌های اخلاقی راهنمای رفتارهای صحیح و نادرست را مشخص می‌کند. همچنین، فهم وجود، به عنوان بنیادین‌ترین مفهوم فلسفی، ما را در درک مراتب هستی و جایگاه انسان در جهان یاری می‌دهد. در مجموع، فلسفه در مسیر زندگی، ابزاری برای تعمق و اندیشه در باب پرسش‌های اساسی است که به انسان کمک می‌کند تا زندگی معنادارتر، اخلاقی‌تر و آگاهانه‌تر را سپری کند.

سپس سیدمصطفی شهرآیینی سخنان خود را پیرامون (فلسفه به مثابه سبک زندگی) چنین بیان کرد:

امروزه تعبیر «فلسفه به مثابه سبک زندگی» تازگی‌ها در ادبیات فلسفی ما پربسامد شده است و این از ترجمة آثار پیرآدوی فرانسوی به زبان فارسی پا گرفته است. ما در این نوشته می‌کوشیم ناکامی ترجمة گفتار در روش دکارت را در مقام نخستین اثر فلسفی غرب در دوران ناصری از این منظر بررسی کنیم که چون سبک زندگی ما ایرانیان عهد ناصری هیچ نسبتی با فلسفة دکارت در مقام سبک زندگی ندارد، این ترجمه هیچ توفیقی به دست نمی‌آورد. ترجمة بعدی هم به سرنوشتی مشابه گرفتار می‌آید و ترجمة سوم که از حیث زبانی و کیفیت ترجمه کمابیش عالی است، بازهم در انتقال اندیشة دکارت به جامعة فکری فرهنگی ایران کامیاب نیست. جامعة عهد ناصری فلسفه اسلامی را در مقام سبک زندگی پذیرفته است و این نوع فلسفه با سیاست و اخلاق حاکم بر جامعه نیز همخوانی دارد و زنهار که اندیشه فلسفی جدید غرب توانسته باشد در عهد قجری با فلسفة اسلامی در مقام سبک زندگی ایرانیان، کنار بیاید و با اقبالی هرچند اندک روبه‌رو گردد. در تفکر فلسفی اسلامی عهد قاجار میان مابعدالطبیعه، سیاست و اخلاق و از همه مهم‌تر، علم، تقریباً پیوندی در کار نیست و سیاست و اخلاق بر مبنای شریعت استوارند و اهل فلسفه هم در فضای ذهنی خود مسائل و موضوعاتی را پیش می‌کشند و به بحث می‌گذارند. اما در غرب جدید مابعدالطبیعه و اخلاق و سیاست در پیوندی ناگسستنی با هم هستند و علم دائر مدار فلسفه است. از این‌روست که فلسفة غرب و متون آن با وجود ترجمه‌شدن به فارسی، جایی در ذهن و ضمیر خوانندگان حتی از اهالی فلسفه نمی‌یابد. 

طاهره کمالی‌زاده مباحث خود را با موضوع (مهارت‌های کارآفرینی در حوزۀ علوم انسانی (با تأکید بر رشته فلسفۀ اسلامی)) چنین شرح داد:

با توجّه به اهمیّت رشته‌های علوم انسانی و از جمله رشته فلسفه اسلامی به‌عنوان رشته‌‌های هویت‌ساز ‌و نقش و جایگاه آنها در توسعۀ فرهنگی و تمدّنی، و عدم مهارت کافی دانش‌آموختگان این رشته‌ها برای کارآفرینی و اشتغال و به طورکلّی اثربخشی و بهره‌وری بهینه در جامعه، آموزش و پژوهش همچنین ایجاد و تقویت مهارتهای مورد نیاز در حوزۀ علوم انسانی ضرورت می‌یابد.

مهارت به عملی گفته می‌شود که در حداقل زمان، و با صرف حداقل انرژی با حداکثر کیفیت و کارایی انجام می‌گیرد؛ بنابراین، مهارت عملی است که سه عامل زمان، انرژی و عملکرد در آن نقش دارد.

در این پژوهش مهارت‌های پیشنهادی استخراج‌شده از متون برای توسعۀ کارآفرینی در رشتۀ فلسفه و حکمت اسلامی به شرح ذیل است:

1)مهارت‌های شناختی2) مهارت‌های انسانی- ارتباطی- اجتماعی : الف) مهارت ارتباط با خود، ب) مهارت ارتباط با دیگران 3)مهارت‌های مدیریتی. 4)مهارت‌های کارآفرینی5) مهارت‌های فنی- تخصصی:

الف) مهارت‌های لازم در حوزۀ آموزش:

ب) مهارت‌های لازم در حوزۀ پژوهش:

ج) مهارت‌های لازم در سایر حوزه‌ها

رتبه‌بندی مهارتهای مورد نیاز و مؤثر در رشته فلسفه(اسلامی)، طبق ارزیابی نظرات دو گروه کارآفرین و غیرکارآفرین انجام شده و 3 رتبه نخست به شرح دیل است:

  1. تفکر انتقادی، اندیشیدن و تفکرکردن با 7/96 امتیاز
  2. تفکر خلاقانه ،پشتکار و استقامت ، پیشگامی (فعالانه عمل کردن)، رهبری، درک اجتماعی و شناخت ارزش‌های جامعه، همکاری، تجزیه و تحلیل  واستدلال، تشخیص هدف، تشخیص و تعیین مسئله، مطالعۀ انتقادی با 3/93 امتیاز
  3. نوجویی، تصمیم‌گیری، هماهنگی، ایجاد ارتباط با دیگران، پایبندی به اصول اخلاقی، مهارت کلامی، ایجاد انگیزه، تحلیل موضوع با 90 امتیاز.

مهارت‌های اختصاصی فلسفه (اسلامی)

1) مهارت ترویج فلسفه در سطوح مختلف:  الف)مهارت تدوین کتب آموزشی؛ ب) مهارت برگزاری کارگاه‌های آموزش عملی فلسفه و مهارت‌های فلسفی از جمله تفکر انتقادی مهارت مشاوره دادن ج) مهارت رسانه‌ای کردن فلسفه

2) مهارت کاربرد بصیرت‌ها و مهارت‌های فلسفی در پاسخ به مسائل : الف) مهارت نقد و دفع شبهات ب)مهارت گفتگو میان فلسفه و الهیات.

سخنران بعدی مهدی اصفهانی بود که پیرامون موضوع (نسبت زندگی و فلسفه در (مقدمه) پدیدارشناسی روح هگل) شروع به صحبت کرد:

خوانشی گام‌به‌گام از بند چهارم

مقدمه:

اهمیت این بند کوتاه فراتر از چیزی است که به نظر می‌رسد. در اینجا، هگل سنگ بنای رابطه‌ی میان «زندگی» و «فلسفه» را پایه‌ریزی می‌کند و به شکلی شگفت‌انگیز، چیزی را بنیان‌گذاری می‌کند که بعدها به عنوان یک مکتب فلسفی بزرگ با نام «فلسفه حیات» (Lebensphilosophie) شناخته شد.

بخش اول: نقطه آغازین - مفهوم «بیلدونگ» (Bildung)

هگل این بند را با مفهومی مرکزی آغاز می‌کند:

«سرآغازِ بیلدونگ...» (Der Anfang der Bildung...)

این کلمه، «بیلدونگ» (Bildung)، بسیار پربارتر از یک ترجمه‌ی ساده است. برای درک عمق آن، بهتر است ریشه و معنای آن را در نزد هگل بررسی کنیم:

معنای مدرن در نزد هگل:

هگل این کلمه را از بنیاد مذهبی آن جدا کرده و در معنای جدید و سکولار آن به کار می‌برد که شامل فرآیند آموزش، پرورش، فرهنگ و فرهیختگی می‌شود.

ریشه و معنای سنتی:

این کلمه ریشه‌ای عمیقاً الهیاتی دارد. همانطور که گادامر اشاره می‌کند، معنای مذهبی آن «بیرون آوردن تصویر (Bild) خداوند از درون انسان» بوده است. این ایده بر اساس آموزه‌ی قدیمی «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ» (خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید) شکل گرفته که در تورات نیز آمده و در انجیل لوتر به آن (Ebenbildlichkeit) یا «همصورتی با خداوند» گفته می‌شود.

ترکیب و نتیجه‌گیری:  برای هگل، فرآیند فرهیخته شدن (بیلدونگ) همچون یک کار و تلاش برای بیرون کشیدن و پروراندن چیزی است که از قبل به صورت بالقوه در ما وجود دارد، درست مانند بیرون کشیدن یک تصویر پنهان.

جمله‌ی گذار: حال که با هدف این فرآیند یعنی «بیلدونگ» آشنا شدیم، باید ببینیم هگل منبع و خاستگاه این فرآیند را در کجا می‌بیند.

بخش دوم: خاستگاه فرهیختگی ـ «زندگی بی‌واسطه و جوهری»

هگل توضیح می‌دهد که این «بیلدونگ» باید از کجا استخراج شود:

«...از بی‌واسطگی زندگی جوهری بیرون کشیده شود».

(...aus der Unmittelbarkeit des substantiellen Lebens herauszuarbeiten)

برای فهم این عبارت پیچیده، بیایید آن را به اجزای اصلی‌اش تقسیم کنیم:

  1. زندگی جوهری (substantielles Leben): این مفهوم به «حیات» یا «زندگی» به عنوان یک زیرنهاد یا بنیادی اشاره دارد که همه‌چیز بر آن بنا می‌شود. این ایده آنچنان تأثیرگذار بود که بعدها به شکل‌گیری مکتبی به نام «فلسفه حیات» (Lebensphilosophie) منجر شد.
  2. بی‌واسطگی (Unmittelbarkeit): در زبان هگل، «بی‌واسطه» به معنای تجربه‌ای است که هنوز «به تور عقل نیفتاده است» . این یک رابطه مستقیم، خام و اولیه با زندگی است، پیش از آنکه عقل آن را چارچوب‌بندی کرده باشد.
  3. بیرون کشیدن (herauszuarbeiten): این فعل به معنای کار کردن، تلاش کردن و استخراج کردن است.

ترکیب و نتیجه‌گیری: از نظر هگل، فرهنگ و فرهیختگی از طریق کار و تلاش فکری بر روی ماده خامِ زندگیِ اولیه و عقلانی‌نشده آغاز می‌شود. ما باید آگاهانه چیزی را از دل تجربه‌ی زنده‌ی خود «بیرون بکشیم».

جمله‌ی گذار:  پس از شناختن نقطه شروع و منبع، هگل توضیح می‌دهد که این فرآیند چگونه باید پیش برود تا به دانش حقیقی منجر شود.

بخش سوم: فرآیند شناخت - تجربه و «به چنگ آوردن»

هگل معتقد است که برای شروع فرآیند فرهیختگی، ابتدا باید به «زندگی» و «حیات» اجازه‌ی بروز و ظهور کامل داد. ما باید برای آن «جای کافی باز کنیم» تا خود را همان‌گونه که هست، نشان دهد.

این مواجهه مستقیم با زندگی، ما را به «تجربه‌ی خودِ شیء» (Erfahrung der Sache selbst) یا همان امر فی‌نفسه می‌رساند. این نکته بسیار کلیدی است، زیرا هگل برخلاف کانت معتقد است که ما می‌توانیم با امر فی‌نفسه ارتباطی مستقیم و بی‌واسطه برقرار کنیم.

زمانی که این تجربه حاصل شد، نوبت به نقش عقل می‌رسد تا آن را به «بگریف« (Begriff) یا «مفهوم» تبدیل کند.

  • ریشه‌شناسی:  کلمه‌ی «Begriff» از فعل آلمانی "greifen" به معنای «به چنگ آوردن» یا «گرفتن» می‌آید.
  • معنای فلسفی:  بنابراین، «مفهوم» آن چیزی است که به چنگ عقل درآمده است. این ایده در زبان فارسی نیز وجود دارد؛ وقتی می‌پرسیم «مطلب رو گرفتی؟»، منظورمان این است که آیا آن را به درک عقلانی خود درآورده‌ای یا نه.

ترکیب و نتیجه‌گیری: فرآیند شناخت از نظر هگل، یک حرکت دو مرحله‌ای است: ابتدا غرق شدن در تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی زندگی و سپس تلاش عقل برای «به چنگ آوردنِ» آن تجربه در قالب یک مفهوم روشن و پایدار.

جمله‌ی گذار: اما این دو مرحله ـ تجربه بی‌واسطه و درک عقلانی ـ چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند تا دانشی پایدار بسازند؟

بخش چهارم: دیالوگ آفریننده - گفتگوی میان تجربه و عقل

هگل این فرآیند پیچیده را به یک «گفتگو»)Konversation) تشبیه می‌کند؛ یک داد و ستد مداوم میان دو طرف.

طرف دوم گفتگو: برداشت‌های عمیق و عمیق‌تر عقلانی و مفهومی از آن تجربه (همان «بگریف» یا مفهوم).

طرف اول گفتگو: تجربه‌ی بی‌واسطه و مستقیم از «زندگی» و امر فی‌نفسه. این همان ماده‌ی خام و سرشار است.

به باور هگل، دانشی که در این دیالوگ و داد و ستد مداوم میان تجربه و عقل شکل می‌گیرد، تنها دانشی است که می‌تواند جایگاه حقیقی خود را پیدا کند. این دانش نه صرفاً یک احساس خام است و نه یک مفهوم انتزاعی و جدا از زندگی؛ بلکه محصول زنده و پویای این گفتگو است.

جمله‌ی گذار: اکنون می‌توانیم کل دیدگاه هگل در این بند را جمع‌بندی کرده و به اهمیت آن در تاریخ فلسفه پی ببریم.

نتیجه‌گیری: خلاصه‌ی دیدگاه هگل و اهمیت آن

اگر بخواهیم کل استدلال هگل در این بند را به زبانی بسیار ساده خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم: فرهنگ (بیلدونگ) از یک گفتگوی دائمی میان زندگی خام و بی‌واسطه و تلاش خستگی‌ناپذیر عقل برای فهم و مفهوم‌سازی آن پدید می‌آید.  این فرآیند، بنیان فرهیختگی و دانش حقیقی است.

اهمیت این بند کوتاه اما عمیق را، که بنیان‌گذار «فلسفه حیات» است، می‌توان در دو نکته کلیدی خلاصه کرد:

  • غلبه بر کانت:  هگل با طرح امکان ارتباط مستقیم با «امر فی‌نفسه» از طریق تجربه‌ی زندگی، از محدودیت‌های فلسفه کانت فراتر می‌رود و راهی نو برای شناخت جهان باز می‌کند.
  • تأثیر بر آیندگان: این ایده که حقیقت در یک «دیالوگ» و گفتگوی مداوم میان تجربه و عقل شکل می‌گیرد، تأثیری عمیق بر فیلسوفان بزرگی مانند هایدگر و به‌ویژه گادامر گذاشت و اساس هرمنوتیک مدرن را شکل داد.

محمّدامین شاهجوئی سخنران بعدی این نشست بود که مبحث خود را با موضوع «درنگی در آموزه‌­های فلسفه رواقی برای زندگی» اینگونه بیان کرد:

در یک تقسیم کلّی، خواسته‌­های ما در نسبت با زندگی به دو قسمِ «خواسته­‌های­مان در زندگی» و «خواسته­‌های­مان از زندگی» تقسیم می­‌شود. وقتی پرسیده می‌شود که «از زندگی چه می­‌‌خواهید؟»، منظور، کلّی­‌ترین معنای ممکنِ این پرسش است: پرسش از «هدف اصلی در زندگی». بسیاری، هرگز درنگی نکرده­‌اند تا به هدف اصلی زندگی­شان بیاندیشند؛ زیرا اساساً فرهنگ عمومی ما، افراد را به فکر کردن در مورد این گونه از امور ترغیب نمی­‌کند، بلکه بیشتر، انواعی از سرگرمی را برای آنان فراهم می­‌آورد. در نتیجه، افراد کمتر مجبور می­‌شوند به هدف اصلی بیاندیشند. اما داشتن هدفی اصلی از زندگی، نخستین جزء یک «فلسفه زندگی» است. اگر چنین هدفی در میان نباشد، فلسفه منسجمی هم برای زندگی در بین نخواهد بود.

داشتن فلسفه زندگی، مهمّ است؛ چون بدون آن، ممکن است بد زندگی کنیم و آن را با تلخ­‌کامی به پایان ببریم؛ زیرا همواره این خطر هست که به جای آن که زندگی­مان را صَرف جستجوی چیزی واقعاً ارزشمند کنیم، خود را سرگرم چیزهای بی­‌ارزشی کنیم که پیش پای ما قرار گرفته است، و بدین ترتیب، آن را هدر دهیم. حتّی با فرضِ مشخّص کردنِ هدف اصلیِ زندگی و توانایی فهم این که چرا رسیدن به آن ارزشمند است، هم­چنان این خطر وجود دارد که زندگی و عمر را هدر دهیم، به ویژه اگر راهکار عملیِ مناسبی برای دست­یابی به آن نداشته باشیم. بنابراین، جزء دیگر فلسفه زندگی، داشتن راهکاری برای رسیدن به هدف اصلی زندگی است. در این صورت، باید در جستجوی متخصصی گشت که در این راه به ما کمک کند: یک «فیلسوف زندگی»؛ فردی که به ما کمک می­‌کند تا درباره اهداف­مان در زندگی، و این که از میان آن­ها، کدام­یک، ارزش دنبال کردن دارند، تأمل کنیم و در هنگام تعارض احتمالی هدف­ها، کدام را بر بقیه ترجیح دهیم؛ به دیگر سخن، اهداف­مان را دسته­‌بندی و اولویت­‌بندی کنیم. طبعاً هدفی که در رأس هرم اهداف قرار خواهد گرفت، همان است که آن را «هدف اصلی زندگی» می­‌نامیم. فیلسوف زندگی به ما کمک می­‌کند تا راه رسیدن به آن را نیز بیابیم.

شاید به نظر برسد که بهترین جا برای یافتن یک فیلسوف زندگی، گروه فلسفه دانشگاه یا پژوهشگاه شهر محل اقامت­ یا تحصیل­مان باشد. در فهرست اعضای هیئت علمی دانشگاه‌­ها و مؤسسات آموزش عالی و پژوهشی به فیلسوفانی برخورد می­‌کنیم که متخصص مابعدالطبیعه، منطق، فلسفه غرب، شاخه­‌های یونان باستان و قرون وسطی، فلسفه مدرن و پست مدرن، فلسفه اسلامی با گرایش‌­های آن، فلسفه­‌های مضاف، مانند فلسفه سیاست، علم، دین و اخلاق هستند. اما آیا ممکن است گذرمان به گروه فلسفه­‌ای بیفتد که در آن به یک «فیلسوف زندگی» به معنای پیش‌­گفته، بربخوریم؟

بسیاری از فیلسوفان یونان و روم باستان، اما نه­ تنها «فلسفه زندگی» را موضوع ارزشمندی برای تأمّل عمیق می­‌دانستند، بلکه هدف اصلی فلسفه را یافتن چنین چیزی تلقّی و مدارسی را تأسیس می­‌کردند که درهای آن به روی همه جویندگان فلسفه زندگی برای بهره­‌برداری از توصیه­‌های عملی به منظور رسیدن به یک زندگی خوب گشوده بود. پایه­‌گذاری مکتب کلبی، مدافع نوعی زندگی پرهیزکارانه، مکتب کورنائی، طرفدار زندگی لذت­‌جویانه، و در میان این دو جریان، طیف گسترده­‌ای از مکاتب، ازجمله مکتب اپیکوری، مکتب شکاکیت، و سرانجام، مکتب رواقی، که زنون، بنیان­گذار آن بود، در همین راستا صورت گرفت. به باور فیلسوف رواقی، سِنِکا، «آن که نزد فیلسوفی تعلیم می­‌بیند، باید با کمک و همراهی او، هر روز، کار خوب تازه­‌ای انجام دهد: هر روز که به خانه بازمی­‌گردد، باید از روز قبل، عمیق­تر شده باشد، یا دست­ه‌کم، در مسیر پخته­‌تر شدن و کسب حکمت، گامی به پیش برداشته باشد.» به نظر می‌رسد، فلسفه رواقیون باستان، ارزش آن را دارد که هر انسان مدرنی که خواهانِ یک زندگی معنادار و رضایت­‌بخش، یعنی یک زندگی خوب است، آن را از نظر دور ندارد؛ فلسفه‌ای که توصیه­‌های سودمندی برای چگونه زیستن عرضه می­‌کند و برخلاف بیشتر علایق فلسفی که «آکادمیک» است و در پژوهش­‌های نظری یا تاریخی، دنبال می­‌شود، کاملاً عملی و ناظر به کاربردهای انضمامی در متن زندگی است. در واقع، رواقی­‌گری، هرچند یک فلسفه است، سویه­‌های روان­شناختیِ پررنگی نیز دارد، و دریافته که زندگیِ آکنده از احساسات منفی، مانند خشم، اضطراب، ترس، اندوه و حسادت، نمی­‌تواند زندگی خوبی باشد. از این رو، روان آدمی و عملکرد آن را به دقّت مورد بررسی قرار می­‌دهد، و همین، آن را در زمره بصیرت­‌بخش­‌ترین روان­شناسی­‌های جهان باستان قرار داده است. اگر سراغ فیلسوفان برای کنترل و مهار امیال برویم، تنها تعداد اندکی از آن­ها حرفی برای گفتن دارند، و در این میان، رواقیّون، به گونه خاصّی، جلب توجّه می­‌کنند. مکتب رواقی بر اهمّیّت تأمّل درباره سرشت ناپایدار جهان و مهار کردن امیال تا سرحدّ امکان، تأکید دارد و انسان را به جستجوی آرامش دعوت می­­‌کند و توصیه­‌های قابل توجّهی برای دست­یابی به آرامش و حفظ آن عرضه می­‌کند، و با طبع تحلیلی نیز که امروزه طرفداران فراوانی دارد، سازگار است.

هدف رواقیون، نه حذف عواطف از زندگی، بلکه غلبه بر احساسات منفی است؛ انسان­هایی که گرچه بخشی از وقت­شان را صَرف فکر کردن به اتّفاقات ناگواری می‌کردند که می­‌توانست برای­شان در آینده پیش بیاید، امّا نگاه شاد و خوش­بینانه­‌ای به زندگی داشتند و به عقیده سِنِکا، دنبال پی بردن به این نکته بودند که «نفس چگونه می­‌تواند همواره حال پایدار و خوشی داشته باشد، با خویشتن در آشتی باشد و خود را همواره در حال خوشی و لذّت بیابد.» به باور او، کسی که بر اساس اصول رواقی می­‌زید، ضرورتاً از لذت و شادیِ مُدام و عمیق درونی بهره­‌مند خواهد بود؛ چرا که شادمانی را در درون خود می­‌یابد و در جستجوی هیچ لذتی بالاتر از لذت­های درونی­‌اش نیست. رواقیان، آدم­های منفعلی نبودند که با تلخ­کامی، تسلیم این واقعیت شوند که جهان در نهایت، پر از بیداد و نابهنجاری است. برعکس، آن­ها کاملاً درگیر زندگی می­‌شدند و سخت تلاش می­‌کردند تا جهان را به جایی بهتر از آن­چه هست، تبدیل کنند؛ انسان­هایی شجاع، میانه­‌رو، خردمند و خویشتن­دار که تأکید می­‌کردند باید وظایف­مان را انجام دهیم و به یاری دیگر انسان­ها بشتابیم. این در حالی است که فلسفه رواقی، گرفتار بدفهمی و سوءتفاهم­‌های بسیاری واقع شده و رواقیان، قربانی اتهامات ناروایی شده­‌اند. اگر در یونان و روم باستان، کسی به فلسفه رواقی علاقمند می­‌شد، می­‌توانست با حضور در یکی از مدارس رواقی، نحوه زندگی مطابق این آموزه­‌ها را فراگیرد.

ما در صورت پذیرش مکتب رواقی به عنوان فلسفه زندگی­مان، باید اهداف زندگی را مورد بازبینی قرار دهیم و درک کنیم که بسیاری از چیزهایی که در طلب­شان هستیم، به ویژه شهرت و ثروت، ارزش دنبال کردن ندارند. در عوض، توجّه خود را معطوف رسیدن به «آرامش» و آن­چه رواقیون «فضیلت» می­‌نامند، کنیم. آنان به دنبال حالتی بودند که مشخصه آن، فقدان احساسات منفی، نظیر خشم، اندوه، اضطراب و ترس، و وجدان احساسات مثبت، و مشخصاً احساس لذت است. تکنیک­‌های روان­شناختی­ مختلفی برای دست­یابی به آرامش و حفظ آن یافته بودند که برای زندگی روزمره، قابل سفارش و به کارگیری است. ازجمله این که بین چیزهای قابل کنترل و چیزهای بیرون از دایره کنترل خود، تمایز قایل شویم تا از این پس، نگران امور برون از این دایره نباشیم و توجه­‌مان را معطوف به چیزهایی کنیم که در یدِ قدرتِ ما هستند. هم­چنین بکوشیم با به کارگیری استراتژی­های رواقی، نگذاریم دیگران ناراحت­مان کنند. سرچشمه­‌های رنج و اندوه را در زندگی­مان پیدا و تلاش کنیم با به کارگیری استراتژی­های مزبور، راه پرهیز از رنج­ها و تلخی ناشی از ناملایمات را بیابیم.

رواقی زیستن، نیاز به اختصاص زمان ویژه­‌ای برای رواقی­گری ندارد. لازمه آن، این است که گهگاه در مورد زندگی­مان تأمل کنیم. زیستن به سبک رواقی، با اغلب ادیان سازگار است. به عنوان نمونه، مسیحیان نیز در میل به آرامش با رواقیان، هم­داستا‌‌ن­‌اند، ولی نام صلح و آشتی را بر آن می­‌گذارند. اصولاً هدف اصلی فلاسفه باستان، کمک به انسان­های معمولی برای بهزیستی بود و مکتب رواقی، از موفق­‌ترین مکاتب فلسفی مزبور بوده است. رواقیان با توضیح بایدها و نبایدهای زندگی رواقی، به طرح تکنیک­‌هایی برای دست­یابی به آرامش و حفظ آن می­‌پردازند و می­‌کوشند تا بهترین راه برای مواجهه سازنده با فشارهای زندگی روزمره را در اختیار ما گذارند، مانند این که وقتی مورد توهین یا تحقیر کسی قرار می­‌گیریم، چه واکنشی نشان دهیم. خواندن بسیاری از نوشته­‌های فلسفی برای غیر فیلسوفان دشوار است، اما این مسأله درباب اغلب مکتوبات رواقیون صدق نمی­‌کند. از این رو، می­‌توان عموم طالبان یک زندگی خوب را به مطالعه نوشته­‌های رواقی فراخواند. ازجمله، جُستارهای سِنِکا، در باب زندگی شادمان، آرامش ذهن و کوتاهی عمر، که در کتاب جُستارها و محاورات (Dialogues and Essays) در جلد دوم مجموعه آثار سِنِکا با نام جُستارهای اخلاقی (Moral Essays)، در دسترس است.

سپس مهدی اسدی ششمین سخنران این نشست، سخنرانی خود را با موضوع (ناسازگاری تغییر زندگی با بعد چهارم) شروع نمود:

می‌دانیم که تغییرپذیربودن زندگی انسان‌ها ـ خواه در برخی از امور مهم و خواه در برخی از امور جزئی و کم‌اهمیت ـ امری بدیهی و وجدانی است. به همین سبب است که انسان‌ها تلاش می‌کنند تا برخی از امور ناخوش‌آیند زندگی خود را برطرف کنند و گاه از دیگران نیز می‌خواهند تا به آن‌ها کمک نمایند تا تغییرهایی در زندگی خود پدیدآورند. دعاکردن و خواستن از خدا برای حل مشکل‌های زندگی نیز از همین مقوله است. ولی اگر چهاربعدگروی سرمدی (که در شرق و غرب توسط کسانی هم‌چون محقق طوسی و آینشتاین و پیروان آن‌ها مطرح شده است) پذیرفته شود، همه‌ی این تلاش‌ها و کمک‌خواستن‌ها و دعاکردن‌ها معنای خود را از دست می‌دهد. چون طبق دیدگاه چهاربعدگروی سرمدی تمام جزئیات زندگی آتی انسان‌ها هم‌اکنون موجود است و تغییرپذیر نیست. برپایه‌ی این چهاربعدگروی، هم گذشته و هم حال و هم آینده موجود است و به نحو ثابت و تغییرناپذیری هم موجود است. بدین‌سان این پرسش مهم پدید می‌آید که اگر آینده ما به‌گونه‌ای ضروری و تغییرناپذیر هم‌اکنون موجود است، پس هر چقدر هم که بکوشیم نمی‌توانیم خلاف آن‌چه ضرورتاً موجود است را پدید آوریم. انسان‌های دیگر نیز هر چقدر هم که توانا باشند کوچک‌ترین تغییری در زندگی تغییرناپذیر ما نمی‌توانند پدیدآورند. حتی دعاکردن و کمک‌خواستن از خدا نیز نمی‌تواند یک موجود ضروری را به‌گونه‌ای دیگر تغییردهد. درست همان‌طور که «چهار زوج است» ـ حتی توسط خدا نیز ـ به «چهار فرد است» قابل‌تغییر نیست، زندگی آتی انسان‌ها نیز به سبب ضرورت حاصل از چهاربعدگروی تغییرپذیر نیست.

آشکارا تغییرناپذیری زندگی بشری خلاف وجدان است و هر کس با مثال‌های متعددی می‌تواند نشان‌دهد که تغییرپذیری زندگی و ساختن آینده توسط خود یا به کمک دیگران به‌هیچ‌روی قابل‌نقض نیست و بنابراین اگر چیزی بخواهد آن را نقض کند، خود آن چیز مشکل‌ساز و ناپذیرفتنی است. پس این بعد چهارم است که مشکل‌ساز و ناپذیرفتنی است نه تغییرپذیری زندگی بشری. زیرا هر کسی با رجوع به تجربه‌های شخصی خود موارد گوناگونی می‌یابد که به وضوح تمام تغییرپذیری زندگی او را اثبات می‌کند. مثلاً دانش‌آموزی که درصدد شرکت در آزمون کنکور است می‌داند که اگر درس بخواند در دانشگاه پذیرفته می‌شود و اگر نخواند پذیرفته نمی‌شود. این دانش‌آموز به‌خوبی می‌داند که آینده او تا اندازه‌ی زیادی به تلاش و کوشش خود او بستگی دارد. به این شخص نمی‌توانیم بگوییم آینده‌ی تو از قبل در ظرف زمانی خود موجود است. چون در این صورت این دانش‌آموز می‌تواند اعتراض کند و بگوید: اگر آینده من هم‌اکنون با تمام جزئیات آن موجود است، پس نگرانی و تلاش من مطلقاً هیچ تأثیری در آینده‌ی تحصیلی و شغلی من نمی‌تواند داشته باشد. پس من چرا برای پذیرفته‌شدن در دانشگاه این همه تلاش کنم و درس بخوانم؟

به‌عنوان نمونه‌ای دیگر، من پژوهش‌گر وجداناً و به‌خوبی می‌دانم که اگر تلاش کنم می‌توانم تا پایان عمر خود مثلاً حدود ۱۰۰ مقاله با کیفیت خوب بنویسم و اگر تلاش نکنم پس از این در آینده مقاله‌ای به اسم من وجود نخواهد داشت. در حالی که چهاربعدگروی مستلزم این است که در هر صورت تا پایان عمر من همان تعداد مقاله با همان کیفیت به اسم من موجود است. اگر این ۱۰۰ مقاله به اسم من موجود است، من دیگر چرا این همه تلاش بکنم و خود را به زحمت بیاندازم؟

یا باز فرض کنید انسانی احساس می‌کند به انسان دیگری نیاز دارد و از او کمک می‌خواهد تا مشکل خود را برطرف نماید. وقتی این شخص باور داشته باشد که آینده‌ی او حتی همین اکنون به ضرورت موجود است و تغییرپذیر هم نیست، در این صورت انسان‌های دیگر چه تغییری می‌توانند در زندگی این شخص پدیدآورند؟ پس این شخص اگر چهار بعدگرا باشد، در هیچ امری نباید از کسی کمک بخواهد.

به‌همین‌سان فرض کنید که کسی دعا می‌کند و از خدا می‌خواهد زندگی او را تغییر دهد و آینده و عاقبت خیر و نیکویی برای او پدید بیاورد. اگر این شخص بداند که آینده‌ی او با تمام جزئیات آن هم‌اکنون موجود است و قابل‌تغییر نیز نیست، دیگر دعاکردن چه معنایی دارد؟ آشکارا دعاکردن بی‌معنا و بیهوده می‌شود.

حاصل این‌که، از آن‌جاکه انسان‌های چهاربعدگرا نیز در سراسر زندگی خود به‌نحو معناداری برای بهبود زندگی خود تلاش می‌کنند و گاه از انسان‌های دیگر یا خدا کمک می‌خواهند، پس پیش‌فرض این انسان‌های چهاربعدگرا نیز عدم وجود آینده و تغییرپذیری آن است. پس دیگر نمی‌توانند وجود آینده و ضرورت آن‌را پیش بکشند.

نوبت به سخنرانی امیر صادقی رسید که مباحث خود را با موضوع (زندگی در حضور «دیگری») اینگونه بیان داشت:

از منظر اگزیستانسیالیستی انسان نقش اساسی و منحصر به فردی در برساخت و تعریف زندگی خودش دارد، همین موضوع بنیادین مورد توجه سارتر هم قرار گرفته و با توجه دادن به حضور «دیگری» در زندگی انسان و توضیح آنکه زندگی مبتنی بر به رسمیت شناخته شدن از سوی «دیگری» است، به این نتیجه می‌رسد که: وقتی زندگی این چنین تحت نفوذ دیگری است پس چیزی نیست مگر دوزخ آدمی، چراکه انتخاب‌های انسان تحت تأثیر حضور و نفوذ دیگری محدود و گاه حتی نابود می‌شود. مسیر طی شده در این نگرش از آزادی و انتخاب بی‌قید و شرط تا پوچی را می‌توان مشتمل بر 9 مرحله در فلسفه سارتر ترسیم کرد که با در نظر گرفتن این مراحل بررسی شود، این پوچی در حضور دیگری چطور حاصل شده است؟

  1. واقع‌‎بودگی انسان که گریزی از آن نیست
  2. تمایز بین واقع‌بودگی ارادی و ناارادی
  3. برگزیدن واقع‌بودگی ارادی
  4. قائل شدن به آزادی مطلق در انتخاب واقع‌بودگی و زندگی
  5. عدم پذیرش و حتی وجود هیچ عذری برای نپذیرفتن مسؤلیت این انتخاب
  6. آفرینش خود و جهان خود از عدم؛ پیامد آزادی مطلق و نداشتن عذر برای شانه خالی کردن از مسؤلیت انتخاب (تبدیل شدن انسان به علتِ ذات یا هویت خودش)
  7. دلهره و اضطراب ناشی از این آزادی و حق انتخاب
  8. تبدیل شدن انتخاب به امری گزاف و دست‌نیافتنی در بی‌بنیانی آزادی
  9. پوچی

حضور دیگری در وضعیتی که انسان را در مقام موضوع شناسای خود قرار می‌دهد و از او «شیءسازی»[1] می‌کند، دقیقاً همان کاری است که خود من هم در مواجهه با دیگران انجام می‌دهم و «آن مردم را به مثابۀ اشیاء تثبیت می‌کنم» (Sartre 1956: 366) از نظر سارتر «زنی که به سوی من می‌آید و در حال نظاره‌اش هستم، مردی که در حال گذر از خیابان است یا این گدایی که جلوی در خانه از من درخواست کمک می‌کند، همه و همه برای من هیچ نیستند مگر چیزها» (Sartre 1956: 252) همینجاست که سارتر تأکید می‌کند این رویۀ مواجهه با دیگری و ارتباط میان من و دیگری به طور معمول سامان بخش «ارتباط اساسی» بین انسان و دیگران است.

مرتضی جعفریان آخرین سخنران این نشست بود که با موضوع (زندگی مشترک و خوآگاهی اجتماعی در فلسفه ارسطو) شروع به صحبت نمود:

انگاره­‌ی مدنی بالطبع بودن انسان در سنت اسلامی غالباً به معنای نیازمندی عملی انسان برای رشد و نمو و رسیدن به کمال و برآوردن نیازها و خواسته‌­هایش تلقی می‌­شود. بنابراین برداشت ـ که یکی از بهترین نمودهایش داستان یا طرح­واره­‌ی حی بن یقظان یا زنده­‌ی بیدار است ـ انسان از جهت رویه­‌ها و سویه­‌های بنیادی شناختی و غیر شناختی­‌اش خودبسنده و مستقل از جامعه بوده و درپسِ رفع نیازهای جسمی و رسیدن به رشد و نمو کافی، به تنهایی برازنده­‌ی فهم پدیده­‌های پیرامون و طبیعت و خودش و بطورکلی هستی است. بااین­حال در سنت یونانی و بویژه ارسطویی نیازمندی عملی به جامعه تنها یکی از رویه­‌های هویت اجتماعی انسان است. در این چارچوب مدنی­‌الطبع بودن به این معنی است که هویت و سرشت انسان در جامعه و با جامعه متعین شده و از آن مایه می­‌گیرد و صر‌ف­‌نظر از نسبت­‌اش با جامعه و خارج از آن، تنها در نام با انسان­ها شباهت دارد. در این نوشتار به بررسی و تبیین یکی از لایه­‌های تعین یافتگی هویت انسان در نسبت با جامعه فلسفه­‌ی ارسطو می­‌پردازیم.

یکی از نمودهای بنیادی سرشت و ساختار اجتماعی هویت انسان در اندیشه‌­ی ارسطو در تعریف او از معنای زندگی و بویژه زندگی مشترک دیده می­‌شود. برپایه­‌ی تعریف ارسطو زندگی انسانی نه تنها زیست بیولوژیک گیاهی یا حیوانی بلکه ادراک و فهم (اندیشه) است، ادراک و فهمی (اندیشه­) که خودش را درک می­‌کند و می­‌فهمد(می­‌اندیشد). به دیگر سخن زندگی (به تعبیری هستی) انسان  در فهم او از هستی و خیر و فهم این فهم در نسبت با هستی و به تعبیری آگاهی از خود در نسبت با هستی متعین و متفرد و شناخته می­‌شود. بدین­‌مناسبت اشتراک در فهم و فهم فهم (یعنی خودآگاهی برآمده از اندیشه) برابر با اشتراک در زندگی انسانی است و فهم مشترک یک گروه به معنای زندگی مشترک آنهاست. به همین دلیل ارسطو دوست یعنی آن دیگرِ دارای فهم مشترک با خود را، خودی دیگر می­‌نامد و باور دارد که شناخت آن خود دیگر، آسانتر از شناخت خود است. درنتیجه عالی­ترین شکل زندگی نزد ارسطو یعنی زندگی خردورزانه در پرتو داشتن و بودن و زندگی با دیگرِ دارای فهم و خودآگاهی اندیشه­‌ورزانه­ است. از منظری دیگر هستی و زندگی همان فعالیت است یعنی بالضروره فعالیت و کارکردی دارد  که شناسه­‌ی هویت­‌اش است همانطورکه فعل هنرمند تعیین­‌کننده­ هویت او و فعل حواس و نیروهای ادراکی و حرکتی مانند چشم و گوش تعیین­‌کننده­‌ی هویت آن­هاست. هر فعلی غایتی دارد که برای فاعل خیر و نیک است و یا خیر انگاشته می­‌شود و به هرروی به خیری بالذات منتهی می­‌گردد. انسان فضیلت‌مند یا سعادتمند یا جویای آن، ­برحسب  نسبتی که با خیر بالذات دارد فضیلت­‌مند و سعادتمند تلقی می­‌گردد. آنچه بالذات خیر بالذات انگاشته می­‌شود خیر بودنش محدود به خودش نیست. بدین­‌روی خیر و نیکی­ انسان سعادتمند نیز تنها به خود او محدود نشده و برای نزدیکان و خانواده و افراد دیگر هم خیر تلقی می­‌گردد. بااین­حال سعادتمند خودبسنده نیست زیرا سعادتش در گرو درک و فهم او از خیر بالذات و عمل برحسب آن است که در دیگری بهتر از خودش برای او قابل فهم و شناسایی است.  در این چشم­‌انداز زندگی و هستی انسان که در پرتو شناخت و عمل معطوف به خیربالذات تعریف می­‌شود، تنها در پیوند با دیگری و زندگی اجتماعی مشترک روی می­‌دهد. اجتماع با فراهم کردن امکان فهم خیر بالذات و آگاهی از خود در نسبت با خیر بالذات به‌همراه دیگری و فعالیت و زندگی متناسب با آن، هویت انسانی را  در افراد متحقق می­‌سازد. بدین­‌لحاظ وحدت حقیقی جامعه که در علوم انسانی مدرن مورد تأکید قرار گرفته برآمده از وحدت انگاره­ و فهم و خودآگاهی افراد جامعه از هستی و پدیده­‌ها و خواسته­‌ها و آرزو­ها و لایه­‌های گوناگون سرشت و هویت افراد همان جامعه است. این فهم مشترک نه یک انگاره­‌ی صوری بلکه خودآگاهی برآمده از تمامی لایه­‌های زیست اجتماعی افراد یک گروه یا جمع است.

پس از اتمام سخنرانی‌ها، حدود سی دقیقه جلسه پرسش و پاسخ نیز برگزار شد و بعد از آن، نشست به پایان رسید.

گزارش: معصومه دلداردیل

 

[1]. objectifies


لینک دانلود فایل

کلیدواژه‌ها: روز جهانی فلسفه فلسفه و زندگی


نظر شما :