مصاحبه روزنامه ایران بادکتر یحیی فوزی زمینههای فکری-فرهنگی انقلاب اسلامی ایران
گفتگوی دکتر فوزی با روزنامه ایران (روز چهارشنبه 21 بهمن 1394 ) به شرح ذیل می باشد.
زمینههای فکری-فرهنگی انقلاب اسلامی ایران» در گفتوگو با دکتر یحیی فوزی
بزرگترین انقلاب قرن
انقلاب اسلامی ایران محصول جنبش فکری نوگرایانه و احیاگرانه از اسلام بود
مریم السادات حسینی
فریاد الله اکبر انقلابیون ایران، شاید بیش از سیاستمداران مبهوت و نگران، نظریهپردازان انقلاب را متحیر کرد. انقلابی که برخلاف اصول و نظریههای مسلم انقلابی، «بازگشت به مذهب» و «تحول در عرصههای فرهنگی» را خواستار بود. «تدا اسکاچپول» از نظریهپردازان مطرح نسل سوم نظریهپردازان انقلاب، از ناباوری و شگفتی ناظران خارجی انقلاب- از روزنامهنگاران تا دانشمندان علوم سیاسی و اجتماعی- سخن میگوید و تصریح میکند که انقلاب ایران «پدیدهای کاملاً خلاف قاعده و طبیعت جنبشهای اجتماعی» بود و نظریه انقلابی او، از تبیین انقلاب ایران عاجز است. آنچه وی و سایر متفکران این عرصه را اینطور شگفتزده کرده بود؛ بنیانهای انقلابی بود که نه بر پایه ساختارهای جبرگرایانه اقتصادی و سیاسی، بلکه از بطن «فرهنگ» ریشهدار تشیع و آنچه وی «اسطوره بنیادین تشیع(امام حسین(ع))» میخواند، به گونهای هوشیارانه و ارادی ظهور یافته بود. اسلام شیعی و مبانی معنویتگرایانه آن حرکتبخش انقلابی در قرن بیستم شد که همگان را به «تماشای تولد یک تئوکراسی از درون یک انقلاب مردمی» در عصر مدرنیته و از دامن دولتی مدرن فراخواند. آنچه موجبات شکلگیری این حرکت عظیم تحولآفرین در جامعه ایران را فراهم آورد جنبش فکری ریشهداری بود که با رویکرد نوینی به اسلام، آن را موجد برنامه زندگی سیاسی- اجتماعی انسان در همه دورانها از جمله دوران معاصر میدانست. و این اسلام احیاگر شیعی به رهبری امام خمینی(ره) حرکتی آفرید که به تعبیر «نیکی کدی»، ایرانشناس و نظریهپرداز برجسته امریکایی، «جهان را لرزاند.»
در باب تبیین جایگاه این جنبش فکری و بسترهای «فرهنگی» انقلاب ایران با دکتر یحیی فوزی، دکترای علوم سیاسی و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی به گفتوگو نشستیم که صاحب تألیفات قابل توجهی در حوزه سیاست و حکومت در ایران بویژه دوران انقلاب و پس از انقلاب اسلامی است؛ «مذهب و مدرنیزاسیون»، «تحولات سیاسی اجتماعی پس از انقلاب»(دو جلد)، «اندیشه سیاسی در ایران پس از انقلاب»، «اندیشه سیاسی امام خمینی(ره)»، «گفتمان اصلاحات در ایران»، «هویت ملی در ایران» از جمله آثار او است.
جناب دکتر فوزی، میدانیم که وقوع انقلاب اسلامی ایران باعث تحولاتی در نظریهپردازیهای انقلاب شد؛ بطوری که در نسل سوم نظریههای انقلاب همچون نظریه تدا اسکاچپول تجدیدنظری صورت گرفت و به شکلگیری نسل چهارم نظریات انقلاب و تمرکز بر «رهیافت فرهنگی» منتهی شد. این نظریهها چه عوامل فرهنگیای را در شکلگیری انقلاب ایران محوری دانستهاند؟
در باب با عوامل بسترساز انقلاب اسلامی ایران دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است. برخی نظریهپردازان بر عوامل «اقتصادی» و «ساختاری» چون دولت تحصیلدار و دولت نفتی تأکید کردهاند. برخی عامل «سیاسی» و قدرت بسیج سیاسی را مورد توجه قرار دادهاند و بعضی بر «توسعه شتابان» به عنوان عامل انقلاب توجه کردهاند. همچنین دیدگاههای جامعهشناسانه نیز درباره علت انقلاب مطر ح شدهاند که بر «جامعه مدنی» و «جامعه تودهای» تمرکز میکنند. برخی مثل ماروین زونیس دلایل «روانشناختی» را در بروز انقلاب ایران برجسته میبینند و شخصیت و بیماری شاه را در پدید آمدن انقلاب مورد نظر قرار میدهند. برخی نظریهها نیز بر «شخصیت رهبری و کاریزماتیک حضرت امام خمینی(ره)» در ایجاد انقلاب تمرکز کردهاند. گروهی هم با رویکرد «چند علتی» به نظریهپردازی در باب انقلاب پرداختهاند. در نظریهپردازیهای انقلاب تا پیش از انقلاب اسلامی ایران به «عوامل فرهنگی» توجه چندانی نمیشد. اما با وقوع انقلاب اسلامی ایران به تدریج عدهای از محققان توجهشان به عامل «فرهنگ» جلب شد و بر این نقطه متمرکز شدند که انقلاب ایران «انقلابی فرهنگی است» و نقش «فرهنگ شیعه» و «فرهنگ ایرانی» در انقلاب ایران را مورد توجه قرار دادند. در این راستا، «شعارهای مذهبی»، «فعالیت روحانیون» و «فرهنگ دینی» به عنوان عوامل اصلی انقلاب ایران و اینکه سمبلهای انقلابی بار مذهبی داشتند، مورد توجه تحلیلگران و نظریهپردازان انقلاب قرار گرفت.
سمبلها و نمادهای مذهبی همچنین زبان مذهبی انقلاب با تأکید بر مفاهیمی چون شهادت، جهاد، مستضعفان، مستکبران، الله اکبر گفتنها، نشان از ریشهداری بنیانهای فرهنگی در مبارزه انقلابی مردم ایران دارد، بنابراین نمیتوان به نقش «فرهنگ» در انقلاب ایران بیتوجه بود. به این اعتبار، نظر متفکران انقلاب، به عامل «فرهنگ» در شکلگیری انقلاب اسلامی ایران جلب شد و باید گفت توجه به این عامل «فرهنگی» در نظریهپردازیهای انقلاب با انقلاب ایران شکل گرفت و رشد کرد. چنانچه «جک گلدستون» در سال 1980 به این مسأله اذعان میکند که انقلاب ایران منجر به شکلگیری نسل چهارم نظریهپردازیهای انقلاب شد. برخی نظریهپردازان فرانسوی مثل فیشر در 1980 بحث «ایدئولوژی شیعه» را مطرح کردند. همچنین «برومبرژه» در همین سال بحث تأثیرات تشیع در وقوع انقلاب ایران را مورد نظر قرار داد. «امیرارجمندی» نیز با این نگاه، انقلاب ایران را مورد توجه قرار داد. که این نظریات فرهنگی را میتوان به چند دسته تقسیم کرد؛ برخی مثل فیشر و برومبرژه بر «فرهنگ تشیع» توجه کردند و برخی دیگر بر عامل «معنویت» به عنوان عامل وقوع انقلاب تأکید کردند مثل میشل فوکو که انقلاب ایران را «روح جهان بیروح» و «احیای معنویت» تفسیر کرد. همچنین خانم لیلی عشقی در کتاب «زمانی بین زمانها» ارتباط انقلاب ایران با عرفان شیعی را مورد بحث قرار داد.
بنابراین انقلاب ایران دو تأثیر عمده بر نظریات انقلاب وارد کرد؛ اولاً نظریات فرهنگی و معنویتگرایانه را وارد نظریات انقلاب کرد و ثانیاً نظریات پیشین را غنا بخشید و به آنها جامعیت و عمق بیشتری داد. یعنی نگاه ساده و نگرش صرفاً عینیگرا به کنش انسانی را ارتقا بخشید و در کنار آنها به عوامل غیرمادی و ذهنی هم توجه کرد. و از این رو، پس از انقلاب ایران، مابعدالطبیعهگرایی، عرفانگرایی و معنویتگرایی وارد نظریات انقلاب شد.
با شکلگیری این رهیافت فرهنگی در نسل چهارم نظریههای انقلاب بسیاری از متفکران به «ویژگیهای خاص مذهب شیعه» در انقلاب اسلامی ایران توجه میکنند؛ بطوری که برومبرژه از «سمبلهای کربلا»، فیشر از «ایدئولوژی خاص تشیع» و هگلاند بر «نقش فقاهت و مرجعیت در ایجاد بسترهای انقلاب اسلامی» تأکید میگذارند. از نظر شما، این بسترهای فرهنگی زمینهساز انقلاب شامل چه مؤلفهها و محورهایی میشوند؟
بسترهای زمینهساز انقلاب ایران در حوزه فرهنگ را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته اقداماتی که رژیم انجام داد، دوم اقداماتی که انقلابیون در مقابل این اقدامات انجام دادند و برآیند این دو دسته اقدامات را باید بسترهای زمینهساز فرهنگی انقلاب دانست. در حوزه اقدامات اول باید به اقدامات خاص فرهنگی رژیم پهلوی اشاره کرد که موجب از بین رفتن تعادل فرهنگی در ایران شد.
منظورتان از عدم تعادل فرهنگی چیست؟
اصولاً فرهنگِ باثبات در ایران، برآیند سه لایه فرهنگی است که روی هم فرهنگ ایرانی- اسلامی را شکل میدهند. اول «فرهنگ ایرانی قبل اسلام» که تداعیگر نوعی نگرش اشراقی و معنویگرایانه است. دوم «فرهنگ اسلامی» که در پیوند با همان فرهنگ ایرانی است. زیرا فرهنگ اسلامی دارای وجوه مشترکی با فرهنگ ایران باستان است از جمله اینکه هر دو مابعدالطبیعهگرا و اشراقی هستند. بدین سان با محوریت اسلام، هویتی ایرانی-اسلامی در ایران شکل گرفت. اما در مورد بعد سوم باید گفت هرچند اسلام با اندیشه خلافت وارد ایران شد اما به دلایل مختلفی در ایران قرائت خاصی از اسلام یعنی «تشیع» نضج گرفت و نوع نگاه عقلانی، عرفانی-فلسفی شیعه در تعامل با فرهنگ ایرانی گسترش یافت. بدین سان جوهره فرهنگ ایرانیان در این زمان، آمیزهای از سه لایه فرهنگی شامل فرهنگ «ایرانی»، «اسلامی» و «شیعی» است که ایرانیان این سه لایه را حول محور «فرهنگ شیعی» سامان دادند.
«فرهنگ شیعی» هرچند در سالهای طولانی در ایران تداوم داشت اما در زمان سلطنت صفویان نهادینه شد. با ظهور دوران جدید پس از مشروطه، فرهنگ جدیدی نیز به این فرهنگ افزوده شد که آن «فرهنگ نوگرای غرب» بود. مباحث مربوط به پارلمان، مبارزه با استبداد و آزادیهای مدنی از جمله مباحث جدیدی بودند که در این دوران طرح شد و در ارتباط با هویت و فرهنگ ایرانی قرار گرفت. در این دوران جدید نیز ایرانیان مسلمان در برخورد با فرهنگ جدید، گزینشی عمل کردند و ضمن جذب این فرهنگ جدید، عناصر مغایر با اسلام را نپذیرفتند، اما عناصر مثبت و همخوان آن را به لایههای فرهنگی خود راه دادند. در واقع در ساحت فرهنگی جدید، با نوعی گزینشگری مواجهیم بطوری که عناصر مغایر با فرهنگ اسلامی و شیعی به حاشیه رفت و عناصر موافق با آن محور فرهنگی، جذب و بازتعریف شد. بدین سان پس از مشروطه، ایرانیها به یک «ایرانی مسلمان مدرن با محوریت اسلام شیعی» تبدیل شدند که این مرکزیت با جذب موارد همخوان و به حاشیه راندن عناصر ناهمخوان کلیت فرهنگ را ساماندهی کرد.
اصولاً در تاریخ ایران هرگاه سه عنصر فرهنگ «ایرانی»، «اسلامی» و «نوگرا» در تعادل و هماهنگی با یکدیگر به سر میبردهاند وضع باثباتی داشتهایم. اما با روی کار آمدن رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی شاهد نوعی از بین رفتن تعادل در این سه پایه فرهنگی هستیم. بطوری که با برجستهسازی عناصر غربی و ایرانباستان، عناصر و هویتهای فرهنگ مذهبی تضعیف و به آنها بیتوجهی میشود. و این منجر به واکنش جامعه میشود. تغییر تاریخ ایران به تاریخ سلطنتی و شاهنشاهی، به حاشیه راندن روحانیت، گسترش سبک زندگی غربی و دو قطبی شدن قشربندی فرهنگی جامعه از جمله موارد تضعیف فرهنگ مذهبی است. در این زمان با دوگانگی فرهنگی در جامعه، یک قشر «فرهنگ سکولار و غربی» یافته و قشر دگر «فرهنگ مذهبی» دارند. این دوگانگی موجب جدایی و بدبینی نسبت به حکومت و حاکمان توسط بدنه جامعه میشود و به از بین رفتن تعادل فرهنگی منجر میشود که «بحران هویت» را به دنبال دارد که نتیجه آن زمینهسازی قیام و انقلاب علیه حکومت شاه است. اما در خصوص عوامل فرهنگی بسترساز انقلاب، علاوه بر اقدامات حکومت شاه باید به اقدامات فرهنگی مخالفان حکومت نیز اشاره کرد زیرا آنان با ایجاد یک تحول فرهنگی در جامعه موفق شدند جنبشی فکری را بوجود آورند که این جنبش زمینهساز انقلاب شد. در واقع رژیم شاه هر چند توانست مخالفان سازماندهی شده خود چون سازمان فداییان اسلام، حزب ملل اسلامی، چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق را سرکوب کند ولی در مقابلِ یک جریان فکری که به عنوان جنبشی فکری در بطن فرهنگ ایرانی اسلامی جامعه ریشه میدواند ناکام ماند و این جنبش موجبات وقوع انقلاب را با وجود سرکوب مخالفان سازماندهی شده، فراهم کرد.
این جنبش فکریای که ذکر کردید ریشهها و رویکردش نسبت به دین چگونه است و چطور با جامعه ارتباط برقرار میکند تا جایی که میتواند زمینهساز تحولی به گستردگی انقلاب باشد؟
این جنبش سابقه فکری خود را به سیدجمالالدین اسدآبادی میرساند و معتقد بود همه مشکلات جامعه ما یک ریشه دارد و آن «دور شدن از آموزههای اسلام عقلانی-فطری» است که همان اسلام واقعی است و بر این اساس، راهحل را احیای اسلام اجتهادی، عقلانی و فطری در جامعه میدانست. بنابراین هدف اصلی این جنبش فکری بر احیای اسلام سیاسی اجتماعی بنا شده بود. از جمله چهرههای شاخص و متفکران این جنبش باید به علامه طباطبایی، آیتالله طالقانی، شهیدبهشتی، شهید مطهری، مهندس بازرگان، دکتر شریعتی اشاره کرد. جریانی از نیروهای روشنفکر و روحانی مذهبی که معتقد بودند اسلام دینی سیاسی، اجتماعی و جامع است و قابلیت حل همه مشکلات اجتماع و ایجاد یک جامعه مطلوب را دارد.
این جریان در دهههای 30 تا 50 به نقد اندیشه جریانات ضد اسلامی رقیب مانند سوسیالیسم و لیبرالیسم و ناسیونالیسم پرداخت که نگارش متونی شامل نقدهایی بر اقتصاد سوسیالیستی یا مبانی ماتریالیستی و کمونیستی یا اقتصاد سوسیالیستی و نقد لیبرالیسم از جمله این اقدامات بود. از نظر رهبران فکری این جنبش، سوسیالیسم آزادی را فدای عدالت کرده است و لیبرالیسم نیز عدالت را فدای آزادی کرده و بنابراین هر دوی این تفکرات ناقص هستند و در این میان، اسلام دید کامل و جامع به عدالت و آزادی و سایر عرصههای حیات بشری ارائه داده است که باید در جامعه نشر و تبیین شود.
بدین سان در اندیشه این جریان فکری، اسلام دینی سیاسی- اجتماعی است که هدفش اداره با برنامه اجتماع است و این مکتب علاوه بر اینکه دنبال «آزادی» و «عدالت» است بر «معنویت» نیز تأکید دارد که موجب معنابخشی زندگی انسان است. بدین سان اسلام به مثابه «عدالت»، «آزادی» و «معنویت» به صورت سه شعار از سوی این جنبش فکری در جامعه مطرح شد. ارتباط این جنبش فکری با جامعه نیز از طریق مساجد و محافل دینی و مذهبی و هم از طریق ارتباط با دانشگاه و مراکز روشنفکری و دانشگاهی بود. در واقع این جریان، به دنبال نوعی «اسلام نوگرا» بود.
بدین سان میتوان گفت انقلاب ایران نتیجه یک جنبش فکری-اجتماعی بود که منجر به یک جنبش سیاسی شد و در نهایت موفق گردید رژیم شاه را ساقط کرده و حکومت جدیدی را بنا کند. بر این اساس، باید گفت انقلاب ایران از «بستر فرهنگی» برخاست.
آیا این عامل فرهنگی را میتوان علت العلل انقلاب دانست؟
در بررسی عوامل زمینهساز انقلاب اسلامی ایران نمیتوان تک علتی وقایع را تبیین کرد و مجموعهای از عوامل در کنار هم موجب افزایش تأثیرگذاری عوامل فرهنگی در زمانی خاص میشوند. اما میتوان گفت «جنبش فرهنگی احیای اسلام» از مهمترین عوامل و فاکتوری بسیار تأثیرگذار بوده است.
با توجه به تأکیدی که بر نقش «جنبش فکری نوگرا» در پیریزی و بسترسازی انقلاب اسلامی ایران داشتید؛ نقش حضرت امام خمینی(ره) به عنوان بنیانگذار انقلاب اسلامی در شکلگیری این جنبش فکری و زمینهسازیهای فرهنگی و ایدئولوژیک انقلاب را چگونه تبیین میکنید؟
حضرت امام خمینی(ره) به طور کلی سه نقش در انقلاب اسلامی ایران ایفا کرد: 1)ایدئولوگ انقلاب2) بسیج کننده 3) معماری انقلاب
حضرت امام(ره) از دهه چهل در نقش «ایدئولوگ انقلاب» تأثیرگذاری میکنند. یعنی از زمانی که ایشان به عنوان «مرجع تقلید» مطرح میشود. از این زمان، ایشان به موضعگیری سیاسی میپردازد. در این زمان، حضرت امام خمینی(ره) بحث سیاسی- اجتماعی بودن اسلام و ضرورت ایجاد حکومت در اسلام و در دوران غیبت و مباحث ولایت فقیه را در کتاب «البیع» مطرح میکنند. در سال 48 نیز در دوران تبعید در نجف، مباحث ولایت فقیه و پیوستگی دین و سیاست و تشکیل حکومت اسلامی را طی 13 جلسه درس به طور مبسوطی مطرح میکنند. در این راستا، ایشان اسلام را دارای برنامه حکومتی جامع میدانند. که این مفاهیم، همان دیدگاههای جنبش فکریای بود که پیش از این گفتیم. بنابراین، این افکار حضرت امام(ره) در اندیشه «جنبش نوگرایان دینی» مبنی بر جامعیت اسلام و دارابودن برنامه حکومتی در اسلام تأثیر مهمی به جا گذاشت. حضرت امام خمینی(ره) همچنین در تقابل با رژیم پهلوی مبنی بر مرتجع خواندن مذهبیها و روحانیون، اسلام را مکتبی مترقی و نوگرا میدانستند و رژیم پهلوی وابسته و مستبد را مرتجع میخواندند. بنابراین، حضرت امام(ره) نگاهی سیاسی، دینی و در عین حال نوگرایانه به دین داشتند و بر این اساس، جریان جنبش فکری نوگرای اسلامی و تفکرات حضرت امام خمینی(ره) در یک مسیر هماهنگ حرکت میکردند؛ ضمن اینکه حضرت امام(ره) در جایگاه «مرجعیت دینی» از قدرت نفوذ بالاتری برخوردار بودند و لذا قدرت بسیج مردم در انقلاب مرهون رهبری ایشان بود.
«حامد الگار» در تحلیل انقلاب ایران در چارچوب «رهیافت فرهنگی» به نقش رهبری و مرجعیت حضرت امام(ره) در رهبری انقلاب توجه میکند و معتقد است که نفوذ امام (ره) از مرزهای سنتی «قدرت یک مرجع تقلید» بسیار فراتر رفت و به صورت «رهبر مردم ایران» درآمد. فکر میکنید این جایگاه مرجعیت چه تمایزی برای امام(ره) در رهبری انقلاب ایجاد کرد؟
جایگاه مرجعیت و فقاهت در اندیشه شیعی و در جامعه ایران جایگاه خاصی است و از این جهت، نفوذ حضرت امام(ره) بسیار بیشتر از سایر روحانیون و روشنفکران دینی بود. در بین تودهها نیز این نفوذ بسیار مؤثر بود چنانکه وقتی حضرت امام(ره)، بحث وجوب مبارزه را مطرح میکردند وجوب، امری دینی است چرا که از زبان دین، حرکت علیه رژیم را برای مردم واجب میساخت و از این جهت بسیجساز بود. و این نقش دوم رهبری حضرت امام(ره) بود که با استفاده از فرهنگ مذهبی، مردم را به حرکت درمیآوردند. بویژه با تکیه بر نمادهای فرهنگ مبارزه و جهاد شیعی مثل عاشورا و کربلا این بسیجکنندگی اتفاق میافتاد. از این جهت، یکی از متفکران فرانسوی میگوید انقلاب ایران مثل یک «تعزیه» است. یک طرف آن اشقیا و یزیدیان و طرف دیگر آن حسینیان و مبارزان هستند. مثلاً شریعتی در سخنرانی «فاطمه فاطمه است» با تکیه بر همین فرهنگ به نمادسازی میپردازد و حضرت فاطمه(س) را نه یک مادر و همسر بلکه الگویی برای بازتعریفهای هویتی زن مسلمان برای حضور اجتماعی- سیاسی در جامعه بر میشمرد.
در واقع، این عناصر فرهنگ مذهبی چون «جهاد» و «شهادت» عناصر تزریقی تازهای برای مردم نبود بلکه این مفاهیم ریشه چندصدساله در «فرهنگ شیعی» مردم ایران داشت و این پیوند باعث حرکت آفرینی مردم شد.
نظر شما :